فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۲۰
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۲۰
من(کوک):یعنی میخوای بگی داشت یادت میرفت قبل اینکه بری یه سر به من بزنی؟. *ا/ت* سرش رو انداخت پایین و گفت:ببخشید. من(کوک):هِیع... عیب نداره. *ا/ت*:یعنی به دکتر چان نمیگی دیگه. من(کوک):بگم خودم ضرر میکنم. *ا/ت*:واسه چی؟. من(کوک) :یهو دیدی واسه همین کاری که کردی پرستارم رو عوض کرد اونموقع چه کودی بخورم؟. *ا/ت*:به هرحال مرسی که نمیگی مواظب باش حالت بد نشه فعلا خدافظ. من(کوکی):خدافظ.نمیدپنم چرا اما به رفتنش خیره شده بودم تا اینکه صدای بسته شدن در اتاق به خودم آوردم و گفتم:هِی پسره بی چشم و رو داشتی به چی نگاه میکردی ها😐... سری تکون دادم و گوشیم رو برداشتم هیچی توش نبود از بیکاری داشتم میردم واقعا از لک یاری فکرم همه جا میرفت... چرا اون لحظه *ا/ت* رو دیدم داشتم پس میفتادم چرا نزدیک بود بهش بگم لباس مرگم رو پوشیده چرا اونجوری به رفتنش خیره بودم ایش ای بابا بیخیال... هیچ رُمانی کتابی چیزیم ندارم بخونم یکم فکرمو شغل کنه چرت و پرت نبافم بهم تصمیم گرفتم یه رُمان جدید توی گوشیم دانلود کنم یکم سرگرم شم... رفتم سرچ کردم جدید ترین رُمان ها و منتظر موندم به محض اینکه صفحه بالا آورد قلبم ریخت تو معده م اولین رُمانی که آورد اسمش....
اسمش پرستار قلب من بود ای خدا میخوام از فکر *ا/ت* در بیام انقدر شانسم گَنده که جدید ترین رُمان هم یاد اون میندازتم اصلا نخواستیم رُمان بخونیم و بعد از برنامه خارج شدم و گوشی رو کنار گذاشتم... تصمیم گرفتم یه زنگ بزنم نامجون باهم حرف بزنیم دوباره گوشی رو برداشتم و شماره نامجون رو پیدا کردم و زنگ زدم چند ثانیه بعد جواب داد... نامجون:سلام. من(کوکی):سلام نامجون. نانجون:چه خبر چیزی شده؟. من(کوکی):نه بابا حوصله م گرفته بود گفتم بهت زنگ بزنم. نامجون:خوب کاری کردی. من(کوکی):چیکار میکنی؟. نامجون:کتاب میخونم این کتاب جدیده پرستار قلب من. من(کوکی):وای خدا باز شروع شد. نانجون:چرا چی شده؟. یهو فهمیدم با صدای بلند گفتم وای خدا باز شروع شد پی اومدم قضیه رو جمع کنم و گفتم:منظورم این بود باز این قرص و شربت های من شروع شد. نامجون:عاها بخوریشون ها کله شق بازی در نیاری. من(کوکی):نه بابا نخواهم بخورم به زور میکنن تو حلقم. نامجون:خوبه اونجا ماهم نباشیم عده ای هستن به زور یه چیزی بکنن تو حلقت.من(کوکی):عاره هرجا میرم هست چندتا خ... خب نامجون من دیگه برم دارم هامو بخورم. نامجون:برو مواظب خودت باش...
بچه ها بازم شرط پارت قبل کامل نشده بود این پارتو اپ کردم حمایتم کنید♡
من(کوک):یعنی میخوای بگی داشت یادت میرفت قبل اینکه بری یه سر به من بزنی؟. *ا/ت* سرش رو انداخت پایین و گفت:ببخشید. من(کوک):هِیع... عیب نداره. *ا/ت*:یعنی به دکتر چان نمیگی دیگه. من(کوک):بگم خودم ضرر میکنم. *ا/ت*:واسه چی؟. من(کوک) :یهو دیدی واسه همین کاری که کردی پرستارم رو عوض کرد اونموقع چه کودی بخورم؟. *ا/ت*:به هرحال مرسی که نمیگی مواظب باش حالت بد نشه فعلا خدافظ. من(کوکی):خدافظ.نمیدپنم چرا اما به رفتنش خیره شده بودم تا اینکه صدای بسته شدن در اتاق به خودم آوردم و گفتم:هِی پسره بی چشم و رو داشتی به چی نگاه میکردی ها😐... سری تکون دادم و گوشیم رو برداشتم هیچی توش نبود از بیکاری داشتم میردم واقعا از لک یاری فکرم همه جا میرفت... چرا اون لحظه *ا/ت* رو دیدم داشتم پس میفتادم چرا نزدیک بود بهش بگم لباس مرگم رو پوشیده چرا اونجوری به رفتنش خیره بودم ایش ای بابا بیخیال... هیچ رُمانی کتابی چیزیم ندارم بخونم یکم فکرمو شغل کنه چرت و پرت نبافم بهم تصمیم گرفتم یه رُمان جدید توی گوشیم دانلود کنم یکم سرگرم شم... رفتم سرچ کردم جدید ترین رُمان ها و منتظر موندم به محض اینکه صفحه بالا آورد قلبم ریخت تو معده م اولین رُمانی که آورد اسمش....
اسمش پرستار قلب من بود ای خدا میخوام از فکر *ا/ت* در بیام انقدر شانسم گَنده که جدید ترین رُمان هم یاد اون میندازتم اصلا نخواستیم رُمان بخونیم و بعد از برنامه خارج شدم و گوشی رو کنار گذاشتم... تصمیم گرفتم یه زنگ بزنم نامجون باهم حرف بزنیم دوباره گوشی رو برداشتم و شماره نامجون رو پیدا کردم و زنگ زدم چند ثانیه بعد جواب داد... نامجون:سلام. من(کوکی):سلام نامجون. نانجون:چه خبر چیزی شده؟. من(کوکی):نه بابا حوصله م گرفته بود گفتم بهت زنگ بزنم. نامجون:خوب کاری کردی. من(کوکی):چیکار میکنی؟. نامجون:کتاب میخونم این کتاب جدیده پرستار قلب من. من(کوکی):وای خدا باز شروع شد. نانجون:چرا چی شده؟. یهو فهمیدم با صدای بلند گفتم وای خدا باز شروع شد پی اومدم قضیه رو جمع کنم و گفتم:منظورم این بود باز این قرص و شربت های من شروع شد. نامجون:عاها بخوریشون ها کله شق بازی در نیاری. من(کوکی):نه بابا نخواهم بخورم به زور میکنن تو حلقم. نامجون:خوبه اونجا ماهم نباشیم عده ای هستن به زور یه چیزی بکنن تو حلقت.من(کوکی):عاره هرجا میرم هست چندتا خ... خب نامجون من دیگه برم دارم هامو بخورم. نامجون:برو مواظب خودت باش...
بچه ها بازم شرط پارت قبل کامل نشده بود این پارتو اپ کردم حمایتم کنید♡
۶.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.