پارت ۲۷...
عشق ممنوعه....
تهیونگ : دو سال ما رو ول کردی ، ما فکر کردیم مردی ! ولی یه خبر هم ندادی و با شوگا تا صب حال میکردی!
جیمین : نمیتونستم خبر بدم ، نه گوشی داشتم نه اجازه میداد بیرون برم . فک کردی تو این دو سال حال کردم ؟ یا خوشحال بودم؟ فکر کردی دوست داشتم هر شب باهاش بخوابم ؟ من هیچ کدوم اینا رو دوست نداشتم هر وقت پیش اون بودم به شما فکر میکردم و تو این فکر بودم هنوز کره اید ؟ کجا زندگی میکنید ؟ یا هر چیز دیگه ای .(با بغض و عصبانیت )
کوک : تا خواستم حرف بزنم شوگا اومد . جلسه امروز کافیه ادامشو بعدا میزارم یه کاری برام پیش اومد .
شوگا : حرفای جیمین رو شنیدم پس بالاخره گفت منتظر بودم که این بازی رو تموم کنم امشب وقتشه...
جیمین : چی شده؟
شوگا : هیچی باید بریم جایی.
جیمین : کجا؟
شوگا : انقد سوال نکن .
الان که فک میکنم واقعا دارم به جیمین علاقه مند میشم ولی نه نباید بزارم من مافیاس مخفی ام اگه لو بره که برای چی این همه کار رو کردم همه ی زحمتام به باد میره .
شب ساعت ۱۰ :
تهیونگ : تو فکر حرفای جیمین بودم ، گوشیو برداشتم بهش زنم بزنم که کوک اومد .
کوک : چیکار میکنی؟
تهیونگ : بهش زنگ میزنم الان حتما تنهاس شاید بتونم باهاش حرف بزنم .(بچه ها جیمین بعد از دو سال تازه گوشی گرفته )
کوک : چند بار زنگ زدیم ولی جواب نداد .
تهیونگ : نگرانم .
جدیدا عجیب شده بودم بعد از اینکه بهم گفتن جیمین مرده دیگه اون آدم قبل نشدم و بعد افسردگی و این داستان دیگه تحمل ندارم نمیخوام خودم و کوک و جیمین عذاب بکشیم .
جیمین : شوگا بعد از قرارداد بستن خیلی عجیب شده کلا عوض شده بود قبلاً یکم رحم داشت ولی الان میتونم بگم بدون ترس میتونست هر بلایی سرم بیاره از روی کبودیای بدنم مشخصه .
شوگا : یکی از محافظا رو فرستادم که جیمین رو بیاره اینجا (یه شهر بازی قدیمی بود)
جیمین : هنوز لباسامو عوض نکرده بودم که دیدم گوشیم زنگ میزنه خواستم بردارم که یکی درو باز کرد اول فکر کردم شوگاس و بر نگشتم که یهو از حال رفتم وقتی به هوش اومدم دستام بسته بود و رو زمین بودم هوا خیلی سرد بود . یکم پلک زدم تا دیدم واضح شه که شوگا رو دیدم .
جیمین: ش.شوگا چیکار میکنی!(با ترس)
چرا دستام بستس؟
شوگا : دیگه آخرشه .
جیمین : ینی چی؟
تهیونگ : بعد از تماس شوگا فقط دویدم و کوک هم مجبور شد با یه ماشین دیگه بیاد با بالا ترین سرعت رفتم وقتی رسیدم دیدم جیمین رو زمینه .
شوگا : بالاخره تشریف آوردید آقای کیم!
تهیونگ : به حرفاش اهمیت ندادم رفتم سمت جیمین که تفنگش رو درآورد و گرفت سمتش یه قدم دیگه بیا تا یه تیر حرومش کنم .
دیگه چیزی برام مهم نبود پس ....
پارت بعد آخرین حمایت کنید ❤️
تهیونگ : دو سال ما رو ول کردی ، ما فکر کردیم مردی ! ولی یه خبر هم ندادی و با شوگا تا صب حال میکردی!
جیمین : نمیتونستم خبر بدم ، نه گوشی داشتم نه اجازه میداد بیرون برم . فک کردی تو این دو سال حال کردم ؟ یا خوشحال بودم؟ فکر کردی دوست داشتم هر شب باهاش بخوابم ؟ من هیچ کدوم اینا رو دوست نداشتم هر وقت پیش اون بودم به شما فکر میکردم و تو این فکر بودم هنوز کره اید ؟ کجا زندگی میکنید ؟ یا هر چیز دیگه ای .(با بغض و عصبانیت )
کوک : تا خواستم حرف بزنم شوگا اومد . جلسه امروز کافیه ادامشو بعدا میزارم یه کاری برام پیش اومد .
شوگا : حرفای جیمین رو شنیدم پس بالاخره گفت منتظر بودم که این بازی رو تموم کنم امشب وقتشه...
جیمین : چی شده؟
شوگا : هیچی باید بریم جایی.
جیمین : کجا؟
شوگا : انقد سوال نکن .
الان که فک میکنم واقعا دارم به جیمین علاقه مند میشم ولی نه نباید بزارم من مافیاس مخفی ام اگه لو بره که برای چی این همه کار رو کردم همه ی زحمتام به باد میره .
شب ساعت ۱۰ :
تهیونگ : تو فکر حرفای جیمین بودم ، گوشیو برداشتم بهش زنم بزنم که کوک اومد .
کوک : چیکار میکنی؟
تهیونگ : بهش زنگ میزنم الان حتما تنهاس شاید بتونم باهاش حرف بزنم .(بچه ها جیمین بعد از دو سال تازه گوشی گرفته )
کوک : چند بار زنگ زدیم ولی جواب نداد .
تهیونگ : نگرانم .
جدیدا عجیب شده بودم بعد از اینکه بهم گفتن جیمین مرده دیگه اون آدم قبل نشدم و بعد افسردگی و این داستان دیگه تحمل ندارم نمیخوام خودم و کوک و جیمین عذاب بکشیم .
جیمین : شوگا بعد از قرارداد بستن خیلی عجیب شده کلا عوض شده بود قبلاً یکم رحم داشت ولی الان میتونم بگم بدون ترس میتونست هر بلایی سرم بیاره از روی کبودیای بدنم مشخصه .
شوگا : یکی از محافظا رو فرستادم که جیمین رو بیاره اینجا (یه شهر بازی قدیمی بود)
جیمین : هنوز لباسامو عوض نکرده بودم که دیدم گوشیم زنگ میزنه خواستم بردارم که یکی درو باز کرد اول فکر کردم شوگاس و بر نگشتم که یهو از حال رفتم وقتی به هوش اومدم دستام بسته بود و رو زمین بودم هوا خیلی سرد بود . یکم پلک زدم تا دیدم واضح شه که شوگا رو دیدم .
جیمین: ش.شوگا چیکار میکنی!(با ترس)
چرا دستام بستس؟
شوگا : دیگه آخرشه .
جیمین : ینی چی؟
تهیونگ : بعد از تماس شوگا فقط دویدم و کوک هم مجبور شد با یه ماشین دیگه بیاد با بالا ترین سرعت رفتم وقتی رسیدم دیدم جیمین رو زمینه .
شوگا : بالاخره تشریف آوردید آقای کیم!
تهیونگ : به حرفاش اهمیت ندادم رفتم سمت جیمین که تفنگش رو درآورد و گرفت سمتش یه قدم دیگه بیا تا یه تیر حرومش کنم .
دیگه چیزی برام مهم نبود پس ....
پارت بعد آخرین حمایت کنید ❤️
۴.۲k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.