سریع وارد اتاقم شدم و درو قفل کردم دیگه خسته شده بودم

سریع وارد اتاقم شدم و درو قفل کردم دیگه خسته شده بودم
ویو کوک
دختر کوچولوم از ذوق زیاد رفت قایم شد

کوک: ات دخترم کجایی؟
ویو ات
باید یه نقشه میکشیدم شب که خوابه وارد اتاقش میشم اره
نصف شب
ویو ات
وارد اتاقش شدم و سریع رفتم سمت کشوی تفنگاشو بدو بدو اومد تو اتاقم

صبح
کوک: اتتتت(عربدههه) تو تفنگمو برداشتی پسش بدهههه
ویو کوک وارد اتاق شدم و دیدم ات تفنگ و سمت مغزش گرفته
کوک: خواهش میکنم دخترم اینکارو بامن نکن
ات: خستم کردییی همتون منو خسته کردید اون از مامان که شوهر کرد و اینم از تو بسههه(همه ی حرفای ات باگریس)
دیگه خسته شدم
وات به مغزش شلیک میکنه
کوک: اتتتت(عربده و گریه) دختر ناز بابا بلند شو خواهش میکنم قول میدم عوض بشم

اما دیگه دیر بود ات داستان ما بدنش یخ مرده بود و مغزش پر از خون بود نبضش هم نمیزند

کوک هم بعد از اون موقع راحیه تیمارستان شد و مادر ات هم بعد از این ماجراهای سخت خودش رو کشت

پایان
دیدگاه ها (۶)

ویوات دیگه نمیتونستم تحمل کنم و به بهونه ی خوراکی رفتم اشپزخ...

ارتشی منپارت ۱۰که نباید ببینهچاقوبینا سریع کیفشو جمع میکنه و...

ویو ات اخه چرا انقدر از این کلمه متنفره همینژوری داشتم میدوی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۸

ویو نامجون اون ات بود نامجون: اتت ویو ات گی توی شانسم یعنی چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط