• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part7
#diyana
میز صبحونه رو اماده کردم سر و کله پانیذ هم پیدا شد
دیانا:زودههاا
چشم غره ای رف
پانیذ:خسته بود
براش قهوه ای که درست کرده بودم جلوش گذاشتم و قلبی از قهوه ی خودمم خوردم و روبروش نشستم و مشغول صبحونه خوردن شدیم
پانی چند لقمه ای خورد و به سمت اموزشگاهی که تدریس میکرد رفت
داشتم میز صبحونه رو جمع میکردم که صدای پیامک گوشیم بلند از سر کنجکاوی گوشیم برداشتم و با شماره ی ناشناس روبرو شدم
نشستم رو مبل و تکست رو باز کردم که
ارسلان:سلام ارسلانم همونی که دیشیب با هم اشنا شدیم
براش تایپ کردم
دیانا:سلام بله شناختم
ارسلان:اگه میشه امروز بریم با هم کافه ای تا بیشتر با هم اشنا بشیم
دیانا:بله چرا که
ارسلان:پس ساعت 5تو کافه ی بنفش میشناسین دیگه
دیانا:بله
ارسلان:میبینمت❤
شونه ای بالا انداختم و گوشی رو گذاشتم کنار تا حالا وارد رابطه نشدم بس بود تا کی قرار بود تنها باشم ......
#paniz
پلین :وااای پانیذ دارم بهت میگممم پسره خیلی جذابه مفهمییی
پانیذ:خب چیکارر کنمم به کتفممم
پلین:بی خاصیت اصن من رفتم فقط بعد کلاست بیا جلسه گذاشته پسره
قیافه ای گرف و رفت
پانیذ:نگاش کن توروخداا نچ نچ
کتاب های اون کلاس رو براشتم و رفتم سر کلاس وقتی که کلاس تموم شد
رفتم جلسه ای که عاقاگذاشته بود
همینطور نشسته بودیمم تا بیاد مگه میومد مردک
اصن ادم باید ان تایم باشه چیه همش دیر میکنن
همینطور که مشغول غرغر بودم به اومدن کسی که وارد شد و اومد نشست جای رییس اموزشگاه کم مونده بود از تعجب شاخ دربیارمم
پلین از صبح اینو میگفت این اینجا چیکار میکرد یعنی رضا اینجا الان رییس بود
اب دهنم قورت دادم که همه حواسامون بهش جلب شد
رضا:سلام من رضا برزگر هستم مدیر جدید این اموزشگاه پدرم اموزشگاه رو در اختیار من گذاشتن تا مشغول به کار بشم و من ادمی هستم که تایم برام مهم و اینجور بگم رضایت والدین بچها هم برام مهمه که بدونن اینجا بهترین اموزشگاه هستش ممنون میشم اگه کارهاتون نظم داشته باشع
همه سری تکون دادن و من هاج واج خیره اش شدم تو کل جلسه انگار متوجه هیچی نبودم وقتی جلسه تموم شد هیچکی به جز من و اون نبود بلند شدم برم سمت در که
رضا:وایستا کارت دارم...
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part7
#diyana
میز صبحونه رو اماده کردم سر و کله پانیذ هم پیدا شد
دیانا:زودههاا
چشم غره ای رف
پانیذ:خسته بود
براش قهوه ای که درست کرده بودم جلوش گذاشتم و قلبی از قهوه ی خودمم خوردم و روبروش نشستم و مشغول صبحونه خوردن شدیم
پانی چند لقمه ای خورد و به سمت اموزشگاهی که تدریس میکرد رفت
داشتم میز صبحونه رو جمع میکردم که صدای پیامک گوشیم بلند از سر کنجکاوی گوشیم برداشتم و با شماره ی ناشناس روبرو شدم
نشستم رو مبل و تکست رو باز کردم که
ارسلان:سلام ارسلانم همونی که دیشیب با هم اشنا شدیم
براش تایپ کردم
دیانا:سلام بله شناختم
ارسلان:اگه میشه امروز بریم با هم کافه ای تا بیشتر با هم اشنا بشیم
دیانا:بله چرا که
ارسلان:پس ساعت 5تو کافه ی بنفش میشناسین دیگه
دیانا:بله
ارسلان:میبینمت❤
شونه ای بالا انداختم و گوشی رو گذاشتم کنار تا حالا وارد رابطه نشدم بس بود تا کی قرار بود تنها باشم ......
#paniz
پلین :وااای پانیذ دارم بهت میگممم پسره خیلی جذابه مفهمییی
پانیذ:خب چیکارر کنمم به کتفممم
پلین:بی خاصیت اصن من رفتم فقط بعد کلاست بیا جلسه گذاشته پسره
قیافه ای گرف و رفت
پانیذ:نگاش کن توروخداا نچ نچ
کتاب های اون کلاس رو براشتم و رفتم سر کلاس وقتی که کلاس تموم شد
رفتم جلسه ای که عاقاگذاشته بود
همینطور نشسته بودیمم تا بیاد مگه میومد مردک
اصن ادم باید ان تایم باشه چیه همش دیر میکنن
همینطور که مشغول غرغر بودم به اومدن کسی که وارد شد و اومد نشست جای رییس اموزشگاه کم مونده بود از تعجب شاخ دربیارمم
پلین از صبح اینو میگفت این اینجا چیکار میکرد یعنی رضا اینجا الان رییس بود
اب دهنم قورت دادم که همه حواسامون بهش جلب شد
رضا:سلام من رضا برزگر هستم مدیر جدید این اموزشگاه پدرم اموزشگاه رو در اختیار من گذاشتن تا مشغول به کار بشم و من ادمی هستم که تایم برام مهم و اینجور بگم رضایت والدین بچها هم برام مهمه که بدونن اینجا بهترین اموزشگاه هستش ممنون میشم اگه کارهاتون نظم داشته باشع
همه سری تکون دادن و من هاج واج خیره اش شدم تو کل جلسه انگار متوجه هیچی نبودم وقتی جلسه تموم شد هیچکی به جز من و اون نبود بلند شدم برم سمت در که
رضا:وایستا کارت دارم...
ادامه دارد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۹.۴k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.