• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part5
#paniz
سرهمی مشکی پوشیدم و استین هاش رو تا زدم و بوت هام رو پوشیدم و
موهامم حالت گوجه ای شل بستم
گوشوار هایی که بابام بر تولدم خریده بود رو انداختم امروز به قول سرکان خیلی کار داشتیم تو کاباره و مهموناش زیاد بود و از ساعت 9 باید میرفتیم
ساعتم انداختم و کوله ی مشکیم رو برداشتم که وسایلم توش بود
دیانا:پانیییی بدو دیگه نیم ساعت وقت داریم دختر من هنووو گریم نشدممم
با عجله گوشیمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون کفری شده بود
با لبخند ملیحی ازش گذشتم و از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین من شدیم استارت رو زدم
و حرکت کردم
دیانا:پانییی دیر میرسیم بخدا
پانید:بابا چیه هعی نگرانی الان میرسیم
رسیدم به خیابون اصلی و از خروجی دومم پیچیدم دقیقن یه ربع دیگه با سرعت بالا رسیدم
کل راه هعی غرغر میکرد اینه پیرزنا ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم هنو کسی نبود
رفتیم اتاق پرو تا من وسایلم رو بزارم و دیا لباس عوض کنه
پانیذ:بیا هعی داری غرغر میکنی
دیانا:پانی دسته خودمه تو سرکان رو نمیشناسی اگه یکم اینور و اونور شه مخمون رو میخوره
پوفی کشیدم و از اتاق اومدم بیرون و به سمت جایی که نوشیدنی ها بود رفتم
یه دستی بهش زدم تمیزش کردم
و بعد با اوردن نوشیدنی ها مث الکل تا مشروب و شراب
خداییی چجوری میخورن این الکل تلخ و چند باری امتحان کردم انقدر که تلخ بود ولی خب به جز مشروب و شراب گیلاس که طعمشون خوبن یعنی هر جور برسه اونقدری هم تلخ نیس
کم کم اداما زیاد شدن و دیسکو شروع شد نفرات زیادی اومدن
منم مشغول نوشیدنی ها شون بودم
بعد از کلی رفت و امد ها تونستم یکم وقت بگیرم از امیرعلی همکارم که بهم کمکم میکرد تا لیوانا رو بشورم
تا لیوانا رو بشورم و خشک شون کنم یکم طول کشید نگاهی به
ساعت دستم که 1 و نیم رو نشون میداد
کاباره تا 3 باز بود بعدشم تمام ولی کار ما تا 2 و نیم بود یعنی 1 ساعت دیگه تموم میشد
هوفی کشیدم و برای یه دختری که میخورد هم سن من باشه براش پیک ریختم
حالش خراب بود یا گریه میکرد یا میخندید فازش معلوم نبود فکر های بیهودم دور ریختم ساعت کاریمون با دیا تموم شد رفتم کوله ام برداشتم و از کاباره زدیم بیرون به سمت ماشینمون رفتیم که
پسر:یه لحظه وایستین
برگشتیم سمتش یه پسری که میخورد 25 26 ساله باشه و لباس خیلی هم اسپرت و هم مجلسی معلوم نبود
دیانا:بله کاری داشتین
پسره:میشه شمارتون داشته باشم
دیانا:اونوقت برای چی اقا
پسر:کار مهمی باهاتون دارم
دیا یه نگاهی تردید بهم کرد که شونه ای بالا انداختم
پسر:لطفا
دیا سری تکون داد و شمارشو داد و یع پسره دیگه نزدیک مون شد از حق نگذریم جذاب بود قد بلندی داشت انگار همسن هم بودن
پسر2؛ ارسلان کجاا موندیی
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part5
#paniz
سرهمی مشکی پوشیدم و استین هاش رو تا زدم و بوت هام رو پوشیدم و
موهامم حالت گوجه ای شل بستم
گوشوار هایی که بابام بر تولدم خریده بود رو انداختم امروز به قول سرکان خیلی کار داشتیم تو کاباره و مهموناش زیاد بود و از ساعت 9 باید میرفتیم
ساعتم انداختم و کوله ی مشکیم رو برداشتم که وسایلم توش بود
دیانا:پانیییی بدو دیگه نیم ساعت وقت داریم دختر من هنووو گریم نشدممم
با عجله گوشیمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون کفری شده بود
با لبخند ملیحی ازش گذشتم و از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین من شدیم استارت رو زدم
و حرکت کردم
دیانا:پانییی دیر میرسیم بخدا
پانید:بابا چیه هعی نگرانی الان میرسیم
رسیدم به خیابون اصلی و از خروجی دومم پیچیدم دقیقن یه ربع دیگه با سرعت بالا رسیدم
کل راه هعی غرغر میکرد اینه پیرزنا ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم هنو کسی نبود
رفتیم اتاق پرو تا من وسایلم رو بزارم و دیا لباس عوض کنه
پانیذ:بیا هعی داری غرغر میکنی
دیانا:پانی دسته خودمه تو سرکان رو نمیشناسی اگه یکم اینور و اونور شه مخمون رو میخوره
پوفی کشیدم و از اتاق اومدم بیرون و به سمت جایی که نوشیدنی ها بود رفتم
یه دستی بهش زدم تمیزش کردم
و بعد با اوردن نوشیدنی ها مث الکل تا مشروب و شراب
خداییی چجوری میخورن این الکل تلخ و چند باری امتحان کردم انقدر که تلخ بود ولی خب به جز مشروب و شراب گیلاس که طعمشون خوبن یعنی هر جور برسه اونقدری هم تلخ نیس
کم کم اداما زیاد شدن و دیسکو شروع شد نفرات زیادی اومدن
منم مشغول نوشیدنی ها شون بودم
بعد از کلی رفت و امد ها تونستم یکم وقت بگیرم از امیرعلی همکارم که بهم کمکم میکرد تا لیوانا رو بشورم
تا لیوانا رو بشورم و خشک شون کنم یکم طول کشید نگاهی به
ساعت دستم که 1 و نیم رو نشون میداد
کاباره تا 3 باز بود بعدشم تمام ولی کار ما تا 2 و نیم بود یعنی 1 ساعت دیگه تموم میشد
هوفی کشیدم و برای یه دختری که میخورد هم سن من باشه براش پیک ریختم
حالش خراب بود یا گریه میکرد یا میخندید فازش معلوم نبود فکر های بیهودم دور ریختم ساعت کاریمون با دیا تموم شد رفتم کوله ام برداشتم و از کاباره زدیم بیرون به سمت ماشینمون رفتیم که
پسر:یه لحظه وایستین
برگشتیم سمتش یه پسری که میخورد 25 26 ساله باشه و لباس خیلی هم اسپرت و هم مجلسی معلوم نبود
دیانا:بله کاری داشتین
پسره:میشه شمارتون داشته باشم
دیانا:اونوقت برای چی اقا
پسر:کار مهمی باهاتون دارم
دیا یه نگاهی تردید بهم کرد که شونه ای بالا انداختم
پسر:لطفا
دیا سری تکون داد و شمارشو داد و یع پسره دیگه نزدیک مون شد از حق نگذریم جذاب بود قد بلندی داشت انگار همسن هم بودن
پسر2؛ ارسلان کجاا موندیی
۸.۷k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.