• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part9
#paniz
دیانا:عزیزمممم
پانیذ:عزیزمم کوفتتت مرضض مگه دارم دروغ میگم بگوکه با ماشیم ریدی به هیکلم
حق به جانب لب زد
رضا:ببخشید دیگه رز وحشی توام تو اتاق زدی به عضوم
به جیغ لب زدمم
پانیذ:انقدر به من نگو رز وحشی
کل کافه تو سکوت فرو رفت
دیانا:چته ور پریده یکم ارومم
پشت پلک نازکی کردم تکیه دادم به صندلی و دست به سینه شدم
ارسلان:شما چرا تو اتاق بودین
رضا: دیشب راجب انتقال ارث بهت گفتم بابا اموزشگاه و کارخونه و شرکت زد به نام من اد از شانس من این رز وحشیم اینجا بود با هم جلسه داشتیم خلاصه
ارسلان:رضا تو چند سالته
رضا:27الان داری استخدامم میکنی
ارسلان:اخه مردک ادم با یه بچه دهن به دهن میشه
پانیذ:مننن بچه نیستم امسالل
22 سالم شدهه
همشون یک صدا لب زدن
اردیا و رضا: بچه ای هنو
پانیذ:اوفف اوفف باشه بابا من بچه شما پیرمرد و پیرزن خوبه
دیانا:چیزی میخورین تا گرم بشین
رضا:اره یه دمنوش
دیانا:تو چی
پانید:بر منم همون
ارسلان گارسون رو صدا زد و اومد
گارسون :پس دوتا دمنوش دیگه
پانیذ:نه دوتا بستنی گرم شیم خب لامصب سر وضعمون نگا
دیانا: دختر چته
گارسون بدبخت رف
پانیذ:با من حرف نزن باهات قهرم
دیانا که با چشاش خط و نشون برام میکشید که برسیم خونه میکشمت منم اهمیتی ندادم وقتی دمنوشامون اوردن مشغول خوردنش شدم و اون سه تا با هم حرف میزدن مث ادم بزرگا انگار فقط من بچه بودم چشم ازشون برداشتم که یه دختر بچه نشسته بود با مادرش که هعی بهونه میاورد بر اینکه هم خودمم سرگرم بشم رفتم پیشش جلو چشای تعجب اون 3 تا و سر میزشون نشستم
پانید:دختر کوچولو چرا هعی بهونه میاری ننه
ایسل:ایسلم
پانید:خوشبختم خانم کوچولو
ایسل:باهم بازی کنیمم خاله جون
پانید:اره قربونت برم
با هم مشغول بازی با تبلت شدیم هم با مادرش گرم گرفتم هم با بچه عجیب بود بعد چند دقیقه رضا اومد زد رو شونم
رضا:بریم رز وحشی
ارامش خودمو حفظ کردم که چیزی نگم با هر دوشون خدافزی کردم و از کافه زدم بیرون بارون تمون شده بود
پانیذ:اون 2 کجان
رضا:خاهرت کاری داشت ارسلانم باهاش رفت
روبه اش گفتم
پانیذ:میبنی این ابجی من تا یه پسر بهش شماره داد منو فروخت
خنده ای کرد
رضا:برو رز وحشی ماشینامونو جلو اموزشگاه گذاشتیم
سری تکون دادم وبا هم قدم شدیم چقدر ما دویده بودیم خسته شدم با فکری افتاد به سرم وایستادم
رضا:بیا دیگه
پانیذ:خم شو
رضا:پانی بخدا حال ندارم
پانید:گفتم خم شد
هوفی کشید و خم شد منم پرید پشتش و گردنش رو چسبیدم
پانید:بریممم
رضا:بیا پایین بچه
پانید:نچ بریم
رضا:ای خدا دست یه الف بچه افتادم من چراا اخه
پانید:بلند شو
بلند شد و راه افتادو پاهام گرفته
ادامه دارد..
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#part9
#paniz
دیانا:عزیزمممم
پانیذ:عزیزمم کوفتتت مرضض مگه دارم دروغ میگم بگوکه با ماشیم ریدی به هیکلم
حق به جانب لب زد
رضا:ببخشید دیگه رز وحشی توام تو اتاق زدی به عضوم
به جیغ لب زدمم
پانیذ:انقدر به من نگو رز وحشی
کل کافه تو سکوت فرو رفت
دیانا:چته ور پریده یکم ارومم
پشت پلک نازکی کردم تکیه دادم به صندلی و دست به سینه شدم
ارسلان:شما چرا تو اتاق بودین
رضا: دیشب راجب انتقال ارث بهت گفتم بابا اموزشگاه و کارخونه و شرکت زد به نام من اد از شانس من این رز وحشیم اینجا بود با هم جلسه داشتیم خلاصه
ارسلان:رضا تو چند سالته
رضا:27الان داری استخدامم میکنی
ارسلان:اخه مردک ادم با یه بچه دهن به دهن میشه
پانیذ:مننن بچه نیستم امسالل
22 سالم شدهه
همشون یک صدا لب زدن
اردیا و رضا: بچه ای هنو
پانیذ:اوفف اوفف باشه بابا من بچه شما پیرمرد و پیرزن خوبه
دیانا:چیزی میخورین تا گرم بشین
رضا:اره یه دمنوش
دیانا:تو چی
پانید:بر منم همون
ارسلان گارسون رو صدا زد و اومد
گارسون :پس دوتا دمنوش دیگه
پانیذ:نه دوتا بستنی گرم شیم خب لامصب سر وضعمون نگا
دیانا: دختر چته
گارسون بدبخت رف
پانیذ:با من حرف نزن باهات قهرم
دیانا که با چشاش خط و نشون برام میکشید که برسیم خونه میکشمت منم اهمیتی ندادم وقتی دمنوشامون اوردن مشغول خوردنش شدم و اون سه تا با هم حرف میزدن مث ادم بزرگا انگار فقط من بچه بودم چشم ازشون برداشتم که یه دختر بچه نشسته بود با مادرش که هعی بهونه میاورد بر اینکه هم خودمم سرگرم بشم رفتم پیشش جلو چشای تعجب اون 3 تا و سر میزشون نشستم
پانید:دختر کوچولو چرا هعی بهونه میاری ننه
ایسل:ایسلم
پانید:خوشبختم خانم کوچولو
ایسل:باهم بازی کنیمم خاله جون
پانید:اره قربونت برم
با هم مشغول بازی با تبلت شدیم هم با مادرش گرم گرفتم هم با بچه عجیب بود بعد چند دقیقه رضا اومد زد رو شونم
رضا:بریم رز وحشی
ارامش خودمو حفظ کردم که چیزی نگم با هر دوشون خدافزی کردم و از کافه زدم بیرون بارون تمون شده بود
پانیذ:اون 2 کجان
رضا:خاهرت کاری داشت ارسلانم باهاش رفت
روبه اش گفتم
پانیذ:میبنی این ابجی من تا یه پسر بهش شماره داد منو فروخت
خنده ای کرد
رضا:برو رز وحشی ماشینامونو جلو اموزشگاه گذاشتیم
سری تکون دادم وبا هم قدم شدیم چقدر ما دویده بودیم خسته شدم با فکری افتاد به سرم وایستادم
رضا:بیا دیگه
پانیذ:خم شو
رضا:پانی بخدا حال ندارم
پانید:گفتم خم شد
هوفی کشید و خم شد منم پرید پشتش و گردنش رو چسبیدم
پانید:بریممم
رضا:بیا پایین بچه
پانید:نچ بریم
رضا:ای خدا دست یه الف بچه افتادم من چراا اخه
پانید:بلند شو
بلند شد و راه افتادو پاهام گرفته
ادامه دارد..
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۰.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.