زندگی در سئول p

زندگی در سئول p43


( ات رو به خودش نزدیک تر کرد چند قدم فاصله گرفت اما با حس دستی که بدون ذره ای ملایمت و با فشار روی شونه هاش فرود اومد برگشت)

کوک: کجا با این عجله ؟
مین سوک: ( به سمت کوک برگشت... پوزخند موذیانه ای زد) چیه؟... مشکلی داری؟...گفتم که نترسید من که قرار نیست با ات کاری کنم... فقط میخوایم یکم درمورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم ، تنهایی
کوک: ( صدای ساییده شدن دندون هاش از عصبانیت به گوش رسید...پوزخند عصبی زد) و فکر کنم بهت گفته که الان وقت نداره و میخواد با ما رو یه پروژه کار کنه ( دست ات رو از دست مین سوک بیرون کشید)
مین سوک: و من هم فکر میکنم که گفتم بیشتر از یه ساعت طول نمیکشه...و فکر میکنم که این به کسی مربوط نباشه...پس حرف حسابت چیه پسر جون؟ ( خواست دوباره دست ات رو بگیره که کوک ات رو کنار کشید و مانع شد)
کوک: حرف حساب و به کسی میزنن که حالیش بشه
مین سوک: همم که اینطور...باش
( ات متعجب به هردو نگاه میکرد...اما اینکه جونگ کوک اونطوری مراقبش بود و هواش رو داشت بیشتر از هرچیزی برای اون دلگرم کنند بود...و حتی صدای درونش یه جورایی میگفت که این حس محافظت همراه با یه چیز دیگه مثل حسادت و مالکیت هست)
کوک: ات با تو جایی نمی‌اد...
مین سوک: اونوقت برای چی؟
کوک: چون من میگم...چون دوست ندارم ات با تو بیاد (این جملات بدون فکر از دهنش بیرون پرید...نه تنها باعث تعجب بقیه شد بلکه حتی باعث شد خودشم ازاین حرف ها شوک بشه)
مین سوک: میتونم بپرسم چرا ؟...مگه آقا بالاسرشی،ها؟
کوک:باشم یا نه فرقی نمیکنه...به اندازه کافی قانع کننده بود ؟...به علاوه ، از قبل با ما برنامه ریزی کرده و قراره که فقط رو پروژه متمرکز باشیم
مین سوک: از کجا میدونی حرف ات هم همینه ؟
کوک: ( ابرویی بالا انداخت)حتما باید خودش بگه ؟
مین سوک: مایلم از زبون خودش بشنوم... اگه ات نخواد من دیگه اصرار نمیکنم...( بعد سمت ات کرد) ات ؟...من میخواستم امروز حداقل برای یه ساعت باهم صحبت کنیم...اما اگر سرت شلوغه میتونیم بندازیمش برای یه وقت بعد...شاید یه تایم نزدیک
ات: اممم...درسته بنظرم بهتره یه زمان دیگه حرف بزنیم
مین سوک: اوکی مشکلی نیست... میدونی که راحتی تو برای من الویته
ات: عاو اوکی...خب دیگه من برم...فعلا
( ات برگشت تا بره...کوک هم پوزخندی روی لب داشت، شاید از سر موفقیت...وقتی اون هم میخواست بره که صدای مین سوک باعث توقف اش شد)
مین سوک: اگه میشه یه دقیقه صبر کن جونگ کوک
جونگ کوک:( برگشت...چهره اش حالت سوالی داشت)چیزی شده ؟
مین سوک: میتونیم دقیقه باهم حرف بزنیم ( بعد نگاهش سمت ات رفت که با دهن باز نگاهشون میکرد...کمی خندید و بعد ادامه داد) اگر میشه خصوصی
ات: ( سریع خودش رو جمع کرد ولی هنوز هم متعجب بود) اوه درسته...من میرم تا راحت حرف بزنید ( و رفت)



....
دیدگاه ها (۳)

زندگی در سئول p44کوک: چیزی میخوای بگی؟مین سوک: حالا که کسی ا...

زندگی در سئول p45ویو کوک برگشتم تا برم... هنوز تپش قلب داشتم...

زندگی در سئول p42مین سوک: پس کی میتونیم حرف بزنیم... مگه تای...

زندگی در سئول p41( کالج)نامجون: بچها پس کی قراره یه فکری برا...

رمان عشق و نفرتپارت4جونگ کوک از شرکت برگشت ات: سلامجونگ کوک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط