part47
ا/ت: تو دلت برای من تنگ نشده بود
تهیونگ: نه
ا/ت: نه؟
تهیونگ: اهمم
ا/ت: فکر کنم دوست داشتنم یه طرفست
تهیونگ: منظورت چیه؟ از دوست داشتن دوست داری دوست پسرت باشم
ا/ت: دوست دارم ولی نگفتم عاشقتم
تهیونگ: پس اینجا حس من یه طرفست
ا/ت: یعنی چی؟
تهیونگ: ا/ت ما باید از هم فاصله بگیریم
ا/ت: برای چی؟
تهیونگ: من عاشقتم
ا/ت: دوربین مخفیه
تهیونگ: نه خیلیم جدیم ا/ت من سه سالی هست عاشقتم از وقتی که با هیون بودی تا الان عاشقتم دیگه نمیتونم تحمل کنم و فقط ازت دوری کنم چون عاشقتم حسم دست خودم نیست پس نمیتونی بخاطرش منو سرزنش کنی ا/ت من عاشقتم
ا/ت: میشه دیگه نگی
تهیونگ: میدونم تو هیچ حسی به من نداری اینو بهت گفتم تا ازم متنفر بشی و توهم ازم دوری کنی
ا/ت: تهیونگ این دروغه تو نمیتونی همیچین حسی به من داشته باشی من دختر عموتم
تهیونگ: میدونم ولی بدون قبل از اینکه دخترعموم باشی من شروع کردم به دوست داشتنت ا/ت من بخاطر چند روز پیش عذرخواهی میکنم واقعا عذرخواهی میکنم ولی بیا دیگه همو نبینیم
ا/ت:تهیونگ نباید هیچوقت بهم میگفتی نباید میگفتی
تهیونگ: ا/ت برو فقط برو و ازم فاصله بگیر اگر منو دیدی فکر کن یه غریبم
ا/ت
چیزی بهش نگفتم و فقط رفتم از اونجا دور شدم
شب
رفتم خونه
جونهو: کجا بودی تا این وقت شب
ا/ت: حالم خوب نبود بابا ازم سوال نپرس میخوام بخوابم
جونهو: بیا برو بخواب
ا/ت: شب بخیر
جونهو: شب بخیر
رفتم تو اتاقم زنگ زدم به جانوز
جانوز: الو
ا/ت: الو جانوز حالم خوب نیست
جانوز: چیشده؟
ا/ت: نمیدونم فقط میدونم حالم بده نمیدونم چرا
جانوز: میخوای بیام پیشت
ا/ت: نه الان خونم فردا همو ببینیم
جانوز: فردا کار دارم
ا/ت: باشه یه روز دیگه همو ببینیم خدافظ
جانوز: خدافظ
گوشیمو خاموش کردم
🧠: تهیونگ: ا/ت ما باید از هم فاصله بگیریم
ا/ت: برای چی؟
تهیونگ: من عاشقتم
نه ا/ت بهش فکر نکن تو که عاشقش نیستی من هیچ حسی بهش ندارم
فردا
از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم و رفتم
رانا: بیا عزیزم صبحونه بخور
ا/ت: اهمم
رانا: ا/ت گوشیتو یه لحظه بهم میدی
ا/ت: بیا
رانا: گوشی خودم خاموش شده بزار یه زنگ بزنم به تهیونگ
ا/ت: چی؟ به تهیونگ زنگ بزنی؟
رانا: اهمم چرا جواب نمیده
تهیان: بزار منم الان بهش زنگ میزنم
چند دقیقه بعد
تهیان: جواب داد بیا مامان
یعنی چی؟ فقط نمیخواد جواب منو بده خب کار بدی نکردی که چرا جواب منو نمیدی
مادربزرگم: چی گفت؟
رانا: گفت میخواد با دوستاش بره سفر خارج شاید یک ماه دیگه برگشت الان میخواد بیاد وسایلش رو برداره
سفر؟
یک ساعت بعد
داشتم تلویزیون میدیدم صدای درو شنیدم برگشتم یه نگاهی کردم
تهیونگ: سلام(اروم)
ا/ت: سسلام
رفت سمت اتاقش
ا/ت: کیم تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: کجا میخوای بری؟
تهیونگ: سفر با دوستام
#فیک
تهیونگ: نه
ا/ت: نه؟
تهیونگ: اهمم
ا/ت: فکر کنم دوست داشتنم یه طرفست
تهیونگ: منظورت چیه؟ از دوست داشتن دوست داری دوست پسرت باشم
ا/ت: دوست دارم ولی نگفتم عاشقتم
تهیونگ: پس اینجا حس من یه طرفست
ا/ت: یعنی چی؟
تهیونگ: ا/ت ما باید از هم فاصله بگیریم
ا/ت: برای چی؟
تهیونگ: من عاشقتم
ا/ت: دوربین مخفیه
تهیونگ: نه خیلیم جدیم ا/ت من سه سالی هست عاشقتم از وقتی که با هیون بودی تا الان عاشقتم دیگه نمیتونم تحمل کنم و فقط ازت دوری کنم چون عاشقتم حسم دست خودم نیست پس نمیتونی بخاطرش منو سرزنش کنی ا/ت من عاشقتم
ا/ت: میشه دیگه نگی
تهیونگ: میدونم تو هیچ حسی به من نداری اینو بهت گفتم تا ازم متنفر بشی و توهم ازم دوری کنی
ا/ت: تهیونگ این دروغه تو نمیتونی همیچین حسی به من داشته باشی من دختر عموتم
تهیونگ: میدونم ولی بدون قبل از اینکه دخترعموم باشی من شروع کردم به دوست داشتنت ا/ت من بخاطر چند روز پیش عذرخواهی میکنم واقعا عذرخواهی میکنم ولی بیا دیگه همو نبینیم
ا/ت:تهیونگ نباید هیچوقت بهم میگفتی نباید میگفتی
تهیونگ: ا/ت برو فقط برو و ازم فاصله بگیر اگر منو دیدی فکر کن یه غریبم
ا/ت
چیزی بهش نگفتم و فقط رفتم از اونجا دور شدم
شب
رفتم خونه
جونهو: کجا بودی تا این وقت شب
ا/ت: حالم خوب نبود بابا ازم سوال نپرس میخوام بخوابم
جونهو: بیا برو بخواب
ا/ت: شب بخیر
جونهو: شب بخیر
رفتم تو اتاقم زنگ زدم به جانوز
جانوز: الو
ا/ت: الو جانوز حالم خوب نیست
جانوز: چیشده؟
ا/ت: نمیدونم فقط میدونم حالم بده نمیدونم چرا
جانوز: میخوای بیام پیشت
ا/ت: نه الان خونم فردا همو ببینیم
جانوز: فردا کار دارم
ا/ت: باشه یه روز دیگه همو ببینیم خدافظ
جانوز: خدافظ
گوشیمو خاموش کردم
🧠: تهیونگ: ا/ت ما باید از هم فاصله بگیریم
ا/ت: برای چی؟
تهیونگ: من عاشقتم
نه ا/ت بهش فکر نکن تو که عاشقش نیستی من هیچ حسی بهش ندارم
فردا
از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم و رفتم
رانا: بیا عزیزم صبحونه بخور
ا/ت: اهمم
رانا: ا/ت گوشیتو یه لحظه بهم میدی
ا/ت: بیا
رانا: گوشی خودم خاموش شده بزار یه زنگ بزنم به تهیونگ
ا/ت: چی؟ به تهیونگ زنگ بزنی؟
رانا: اهمم چرا جواب نمیده
تهیان: بزار منم الان بهش زنگ میزنم
چند دقیقه بعد
تهیان: جواب داد بیا مامان
یعنی چی؟ فقط نمیخواد جواب منو بده خب کار بدی نکردی که چرا جواب منو نمیدی
مادربزرگم: چی گفت؟
رانا: گفت میخواد با دوستاش بره سفر خارج شاید یک ماه دیگه برگشت الان میخواد بیاد وسایلش رو برداره
سفر؟
یک ساعت بعد
داشتم تلویزیون میدیدم صدای درو شنیدم برگشتم یه نگاهی کردم
تهیونگ: سلام(اروم)
ا/ت: سسلام
رفت سمت اتاقش
ا/ت: کیم تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: کجا میخوای بری؟
تهیونگ: سفر با دوستام
#فیک
- ۳۲.۲k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط