پارت ۲
پارت ۲
از وقتی که خانواده هاشون جفتشون رو رها کرده بودن با هم توی یه خونه ی اجاره ای
کوچیک زندگی میکردن ، از اول صبح هر دو میرفتن سر کارای پاره وقت مختلفشون تا
پول اجاره و خرج یونجون رو دربیارن
با وجود مخالفت سوبین ، یونجون راضی نشد سوبین به تنهایی بار این همه خرج رو به
دوش بکشه و خودش هم دنبال کار گشت .. جدا از اجاره ای که باید میپرداختن هزینه ی
داروها و درمان یونجون هم خیلی زیاد بود
و این درحالی بود که خانواده هاشون میتونستن پول درمانش رو بپردازن ...
بالخره ساعت پنج عصر هر دو جلوی کافه به همدیگه رسیدن ، آخرین کار پاره وقتی که تا
ساعت هشت شب باهم انجامش میدادن کار توی کافه بود
همینطور که توی انباری کافه لباس های مخصوصشون رو میپوشیدن سوبین آروم به
یونجونی که با لباسش درگیر بود نزدیک شد و شروع کرد به بستنش
ـ چرا نمیزاری یه بار خودم اونقدر باهاش ور برم که بتونم ببندمش ؟
لبخندی زد و با لحن آرومی جواب داد :
ـ تا کی میخوای لفتش بدی ؟ میدونی که رییس از دیر آماده شدنمون خوشش نمیاد
با صدای تقه ای که به درخورد ادامه داد :
ـ بیا ، اگه تا دو ثانیه دیگه بیرون نباشیم تا آخر شب غر میزنه سرمون
یونجون » هوف«ای کشید و وقتی مطمئن شد لباس هاش مرتبه درحالی که به سمت در
میرفت گفت :
ـ من میرم که حداقل کمتر غر بزنه ، زود لباست رو بپوش بیا
و از در خارج شد ، بالفاصله یکی دیگه از پیش خدمت ها دفترچه ای رو دستش داد و
گفت:
ـ میز شماره ی پنج ، دو و هفت مشتری جدیده .. برو سفارش هاشون رو بگیر
سرش رو تکون داد و به سمت میز شماره ی پنج رفت ، شفارش مشتری ها رو داخل
دفترچه یادداشت کرد و به همین ترتیب سفارش میز های دو و هفت رو هم گرفت و به محل
سرو برگشت و دفترچه رو دست بقیه داد
بالخره سر و کله ی سوبین هم پیدا شد و کنارش ایستاد
از وقتی که خانواده هاشون جفتشون رو رها کرده بودن با هم توی یه خونه ی اجاره ای
کوچیک زندگی میکردن ، از اول صبح هر دو میرفتن سر کارای پاره وقت مختلفشون تا
پول اجاره و خرج یونجون رو دربیارن
با وجود مخالفت سوبین ، یونجون راضی نشد سوبین به تنهایی بار این همه خرج رو به
دوش بکشه و خودش هم دنبال کار گشت .. جدا از اجاره ای که باید میپرداختن هزینه ی
داروها و درمان یونجون هم خیلی زیاد بود
و این درحالی بود که خانواده هاشون میتونستن پول درمانش رو بپردازن ...
بالخره ساعت پنج عصر هر دو جلوی کافه به همدیگه رسیدن ، آخرین کار پاره وقتی که تا
ساعت هشت شب باهم انجامش میدادن کار توی کافه بود
همینطور که توی انباری کافه لباس های مخصوصشون رو میپوشیدن سوبین آروم به
یونجونی که با لباسش درگیر بود نزدیک شد و شروع کرد به بستنش
ـ چرا نمیزاری یه بار خودم اونقدر باهاش ور برم که بتونم ببندمش ؟
لبخندی زد و با لحن آرومی جواب داد :
ـ تا کی میخوای لفتش بدی ؟ میدونی که رییس از دیر آماده شدنمون خوشش نمیاد
با صدای تقه ای که به درخورد ادامه داد :
ـ بیا ، اگه تا دو ثانیه دیگه بیرون نباشیم تا آخر شب غر میزنه سرمون
یونجون » هوف«ای کشید و وقتی مطمئن شد لباس هاش مرتبه درحالی که به سمت در
میرفت گفت :
ـ من میرم که حداقل کمتر غر بزنه ، زود لباست رو بپوش بیا
و از در خارج شد ، بالفاصله یکی دیگه از پیش خدمت ها دفترچه ای رو دستش داد و
گفت:
ـ میز شماره ی پنج ، دو و هفت مشتری جدیده .. برو سفارش هاشون رو بگیر
سرش رو تکون داد و به سمت میز شماره ی پنج رفت ، شفارش مشتری ها رو داخل
دفترچه یادداشت کرد و به همین ترتیب سفارش میز های دو و هفت رو هم گرفت و به محل
سرو برگشت و دفترچه رو دست بقیه داد
بالخره سر و کله ی سوبین هم پیدا شد و کنارش ایستاد
۱.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.