part 4
ات
و دوتا شمشیر گرفتم دستم.
حتی وقت واسه خداحافظی نداشتم...
از پنجره پشتی رفتم بیرون و سمت جنگل شروع کردم دویدن
زوشی
زوشی : ینی اون حیوون کجاس؟
+.....
زوشی : هوی...خودت گفتی تو روستاس...خدایی کی یه گونه غیر عادی پیشش نگه میداره.. الان باید این روستا همون روزش نابود شده باشه
+خانم کیم...کیم ته ری...متاهل..صاحب دوتا فرزند پسر و یه دختر 8 ماهه..و همسر اهنگر
به یه خونه اشاره کرد...این مرتیکه مشخصات همه رو داره
یه برگه بهم داد...مشخصات یه گونه ماده رو بهم داد
زوشی : جئون ات ها؟ 23 ساله..گونه تحت تعقیب...
+بیارش واسم...مهم نیس چقد طول بکشه..ولی زنده زنده میخوامش..فک کنم تو یه روز میتونی واسم بیارین
زوشی : انتظار زیادی ازم داری..باشه..
از هم جدا شدیم...چندتا بچه رو دیدم که داشتم گریه میکردن و میرفتن به یه سمت و اسمی رو پسر سر هم تکرار میکردن
×ات اونی...کجا میری*گریه*
_اتتتت برگردد *گریه*
زوشی : *پوزخند* پیدات کردم.
ات
داشتم میدوییدم..حتما منو ندیدن...
یدفه داس بزرگی از بالا سرم رد شد...به پشتم نگاه کردم...یه دختر با موهای سفید و لباسای مشکی داره دنبالم میکنه
زوشی
چه نوع گونه ایه که اینقد سریعه...داره ازم دور میشه.. باید پاهاشو هدف بگیرم
فلش بک
+زنده واسم بیارش
پایان فلش بک
گف زنده بیارمش..ولی نگف سالم بیارمش*پوزخند*
با تفنگ به پشت زانوش نشونه گرفتم...تا خواستم شلیک کنم یه گونه غیر عادی جلوم سبز شد..و با دست بزرگش صورتمو گرف...نمیتونم ازاد بشم!...تفنگمم از دستم افتاده..
شروع کردم به دست و پا زدن..یدفه همون دختر اومد و با داسم که سمتش پرت کرده بودم رو فرو کرد تو سرش و کشتش
افتادم زمین و سعی کردم نفسمو تنظیم کنم..فک کردم الان که بمیرم..اون دختر...منو نجات داد؟..نه..گونه های غیر عادی اصن احساسات ندارن.
تفنگمو گرف..فک کردم میخواد منو بکشه..ولی سمتم خم شد و تفنگمو داد دستم
ات : این مال توعه؟
میتونه حرف بزنه؟!!! و..ولی بهش میاد دورگه باشه..ناخون و دندون تیز و بلند داره..یکی از چشماشم مدل گربه ایه...معلوم نیس چه موجودیه
ات : من نمیخوام دوباره زندانی بشم
زوشی :*خنده* فک کردی همینو میرم به اون مرتیکه میگم..اصن ببین من یه موجود سگی مثل شماهارو زنده نگه میدارم؟..هیولا هایی مثل شما تهدید بزرگی برای انساناس
ات : تو اول فکر کن این کارا زیر سر کیه..تو داری واسه اون حرومزاده کار میکنی..چی دستت میاد؟ هیچی. فقد پز اینکه دست راستشی رو میدی؟
زوشی : هوی..حرف دهنتو بفهم!
اونو از گلوش گرفتم ولی واکنشی نشون نداد
ات : منو میبینی؟
زوشی : اره هیولا مگه کورم
ات : اونی که کشتم رو هم میبینی...تو چیزی ندیدی...ولی من همه چیو با چشمام دیدم...یکی مثل اون گونه..نمیتونه حرف بزنه که بقیه بفهمن*بغض*
زوشی : زر بزن
و دوتا شمشیر گرفتم دستم.
حتی وقت واسه خداحافظی نداشتم...
از پنجره پشتی رفتم بیرون و سمت جنگل شروع کردم دویدن
زوشی
زوشی : ینی اون حیوون کجاس؟
+.....
زوشی : هوی...خودت گفتی تو روستاس...خدایی کی یه گونه غیر عادی پیشش نگه میداره.. الان باید این روستا همون روزش نابود شده باشه
+خانم کیم...کیم ته ری...متاهل..صاحب دوتا فرزند پسر و یه دختر 8 ماهه..و همسر اهنگر
به یه خونه اشاره کرد...این مرتیکه مشخصات همه رو داره
یه برگه بهم داد...مشخصات یه گونه ماده رو بهم داد
زوشی : جئون ات ها؟ 23 ساله..گونه تحت تعقیب...
+بیارش واسم...مهم نیس چقد طول بکشه..ولی زنده زنده میخوامش..فک کنم تو یه روز میتونی واسم بیارین
زوشی : انتظار زیادی ازم داری..باشه..
از هم جدا شدیم...چندتا بچه رو دیدم که داشتم گریه میکردن و میرفتن به یه سمت و اسمی رو پسر سر هم تکرار میکردن
×ات اونی...کجا میری*گریه*
_اتتتت برگردد *گریه*
زوشی : *پوزخند* پیدات کردم.
ات
داشتم میدوییدم..حتما منو ندیدن...
یدفه داس بزرگی از بالا سرم رد شد...به پشتم نگاه کردم...یه دختر با موهای سفید و لباسای مشکی داره دنبالم میکنه
زوشی
چه نوع گونه ایه که اینقد سریعه...داره ازم دور میشه.. باید پاهاشو هدف بگیرم
فلش بک
+زنده واسم بیارش
پایان فلش بک
گف زنده بیارمش..ولی نگف سالم بیارمش*پوزخند*
با تفنگ به پشت زانوش نشونه گرفتم...تا خواستم شلیک کنم یه گونه غیر عادی جلوم سبز شد..و با دست بزرگش صورتمو گرف...نمیتونم ازاد بشم!...تفنگمم از دستم افتاده..
شروع کردم به دست و پا زدن..یدفه همون دختر اومد و با داسم که سمتش پرت کرده بودم رو فرو کرد تو سرش و کشتش
افتادم زمین و سعی کردم نفسمو تنظیم کنم..فک کردم الان که بمیرم..اون دختر...منو نجات داد؟..نه..گونه های غیر عادی اصن احساسات ندارن.
تفنگمو گرف..فک کردم میخواد منو بکشه..ولی سمتم خم شد و تفنگمو داد دستم
ات : این مال توعه؟
میتونه حرف بزنه؟!!! و..ولی بهش میاد دورگه باشه..ناخون و دندون تیز و بلند داره..یکی از چشماشم مدل گربه ایه...معلوم نیس چه موجودیه
ات : من نمیخوام دوباره زندانی بشم
زوشی :*خنده* فک کردی همینو میرم به اون مرتیکه میگم..اصن ببین من یه موجود سگی مثل شماهارو زنده نگه میدارم؟..هیولا هایی مثل شما تهدید بزرگی برای انساناس
ات : تو اول فکر کن این کارا زیر سر کیه..تو داری واسه اون حرومزاده کار میکنی..چی دستت میاد؟ هیچی. فقد پز اینکه دست راستشی رو میدی؟
زوشی : هوی..حرف دهنتو بفهم!
اونو از گلوش گرفتم ولی واکنشی نشون نداد
ات : منو میبینی؟
زوشی : اره هیولا مگه کورم
ات : اونی که کشتم رو هم میبینی...تو چیزی ندیدی...ولی من همه چیو با چشمام دیدم...یکی مثل اون گونه..نمیتونه حرف بزنه که بقیه بفهمن*بغض*
زوشی : زر بزن
۵۰.۲k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.