fake kook
fake kook
part*44
از دید کوک
م: جونگکوک یه لحظه بیا
کوک: مونا اینو بگیر من الان میام
مونا: باشه
کوک: چیه
م: چرا از دست ا.ت ناراحتی
کوک: چیزی بهت گفت
م: خب اره گفت که دست من نیست کاری که شده من میتونم چیکار کنم جونگکوک تون خودشم خیلی ناراحت بود
کوک: خب من چیکار کنم
م: یعنی چی چیکار کنی اون زنته عشق زندگیته باید حواست خیلی بهش باشه حتی تو این شرایط
کوک: ولی من نمیخوام
م: ا.ت راست میگه اون که کاری نکرده
کوک: من چه بدونم ولم کن
م: جونگکوک ا.ت دوباره میتونه بچه دار شه
کوک: خب بره بشه
م: چرا از دستش ناراحتی گناه اون چیه
کوک: مامان درکم کن حالم بهم ریخته بخاطر او
م: واقعا چطور میتونی تو یه لحظه برو تو اتاق یه نگاهی بهش بنداز همه چی فراموش میکنی
کوک: نمیتونم و نمیخوام
م: باید بخوای
دستمو گرفت بردم تو اتاق درو روم بست
م: برو داخل نگاه به ا.ت بنداز
نمیخواستم برم داخل اتاق ولی مجبورم کرد رفتم نشستم پیش ا.ت خیلی اروم خوابیده بود حق با مامانم بود اگه نگاش کنم همه چیز فراموش میکنم ولی نمیخوام اینکارو کنم
چند روز بعد
از دید ا.ت
کوک بهم محل نمیداد هنوز باهام قهر بود میرفتم توی جمعشون ساکت یه گوشه مینشست بیشتر این روزا با مونا میبینمش نشسته بودیم داشتیم غذا میخوردیم
مونا:جونگکوک این غذا رو من درست کردم چطوره
کوک: خیلی خوشمزست که دلم میخواد انگشتامو باهاش بخورم
مونا:نوش جونت😊
کوک: راستی مونا جون
با حرف مونا جونش خیلی ناراحت شدم که اشک توی چشمام جمع شده بود ا.ت جون او من بودم
مونا: جانم جونگکوک
کوک: بریم الان گیم بزنیم
مونا: گیم؟
کوک: اره البته اگه کار نداری اگه کار داری هم تا باهم انجام بدیم
مونا: نه کار ندارم حتما گیم بزنیم من عاشق گیمم مخصوصا با تو
کوک: منم همینطور
یادم به چند ماه پیش خودمون اومد
چند ماه پیش
کوک: عزیز دلم بریم گیم بزنیم
ا.ت: خب حوصلشو ندارم
کوک: چرا ا.ت توروخدا بریم
ا.ت: خب هیچی بلد نیستم
کوک: بهت یاد میدم
ا.ت:باشه بریم
رفتیم بازی کنیم
نشسته بودم کوک از پشت بغلم کرد
کوک: ببین عزیزم این دستست خب با این به میپری با این ضربه میزنی
ا.ت: خب این یکی چیه
کوک: کم کم بهت یاد میدم
ا.ت: مرسی😊
حال
از دید ا.ت
مونا: تو که کار نداری
کوک: نه من عاشق اینم با تو گیم بزنم
داشتم اشک میریختم موهامو ریختم رو صورتم که معلوم نباشه دارم گریه میکنم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*44
از دید کوک
م: جونگکوک یه لحظه بیا
کوک: مونا اینو بگیر من الان میام
مونا: باشه
کوک: چیه
م: چرا از دست ا.ت ناراحتی
کوک: چیزی بهت گفت
م: خب اره گفت که دست من نیست کاری که شده من میتونم چیکار کنم جونگکوک تون خودشم خیلی ناراحت بود
کوک: خب من چیکار کنم
م: یعنی چی چیکار کنی اون زنته عشق زندگیته باید حواست خیلی بهش باشه حتی تو این شرایط
کوک: ولی من نمیخوام
م: ا.ت راست میگه اون که کاری نکرده
کوک: من چه بدونم ولم کن
م: جونگکوک ا.ت دوباره میتونه بچه دار شه
کوک: خب بره بشه
م: چرا از دستش ناراحتی گناه اون چیه
کوک: مامان درکم کن حالم بهم ریخته بخاطر او
م: واقعا چطور میتونی تو یه لحظه برو تو اتاق یه نگاهی بهش بنداز همه چی فراموش میکنی
کوک: نمیتونم و نمیخوام
م: باید بخوای
دستمو گرفت بردم تو اتاق درو روم بست
م: برو داخل نگاه به ا.ت بنداز
نمیخواستم برم داخل اتاق ولی مجبورم کرد رفتم نشستم پیش ا.ت خیلی اروم خوابیده بود حق با مامانم بود اگه نگاش کنم همه چیز فراموش میکنم ولی نمیخوام اینکارو کنم
چند روز بعد
از دید ا.ت
کوک بهم محل نمیداد هنوز باهام قهر بود میرفتم توی جمعشون ساکت یه گوشه مینشست بیشتر این روزا با مونا میبینمش نشسته بودیم داشتیم غذا میخوردیم
مونا:جونگکوک این غذا رو من درست کردم چطوره
کوک: خیلی خوشمزست که دلم میخواد انگشتامو باهاش بخورم
مونا:نوش جونت😊
کوک: راستی مونا جون
با حرف مونا جونش خیلی ناراحت شدم که اشک توی چشمام جمع شده بود ا.ت جون او من بودم
مونا: جانم جونگکوک
کوک: بریم الان گیم بزنیم
مونا: گیم؟
کوک: اره البته اگه کار نداری اگه کار داری هم تا باهم انجام بدیم
مونا: نه کار ندارم حتما گیم بزنیم من عاشق گیمم مخصوصا با تو
کوک: منم همینطور
یادم به چند ماه پیش خودمون اومد
چند ماه پیش
کوک: عزیز دلم بریم گیم بزنیم
ا.ت: خب حوصلشو ندارم
کوک: چرا ا.ت توروخدا بریم
ا.ت: خب هیچی بلد نیستم
کوک: بهت یاد میدم
ا.ت:باشه بریم
رفتیم بازی کنیم
نشسته بودم کوک از پشت بغلم کرد
کوک: ببین عزیزم این دستست خب با این به میپری با این ضربه میزنی
ا.ت: خب این یکی چیه
کوک: کم کم بهت یاد میدم
ا.ت: مرسی😊
حال
از دید ا.ت
مونا: تو که کار نداری
کوک: نه من عاشق اینم با تو گیم بزنم
داشتم اشک میریختم موهامو ریختم رو صورتم که معلوم نباشه دارم گریه میکنم
#کوک
#فیک
#سناریو
۲۳.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.