fake kook
fake kook
part*45
از دید کوک
م: ا.ت چرا نمیخوری
ا.ت: ها چرا دارم میخورم
م: اتفاقی افتاده
ا.ت: نه
کوک: خ...(خواست بگه خوبی)
احساس میکردم حاله ا.ت خوب نیست ولی دو دل بودم بهش بگم یا نه
پ: داری گریه میکنی
ا.ت: ها نه
پ: ولی داری اشک میریزی
ا.ت: چیز خواصی نیست
چشمم به چشمای ا.ت افتاد که دورش خیس بود معلوم بود گریه کرده ولی نمیدونم چرا قلبم داشت از وسط نصف میشد وقتی اشکاشو دیدم معلوم نبود چم شده بود
ا.ت: من میخوام برم بیرون برمیگردم
م: بیرون نه نرو
ا.ت: برمیگردم قول میدم اینجوری بهتره برام
م: هنوز ظهر بمون یه دوساعت دیگه برو
ا.ت: خب باشه
مونا: بریم
کوک: کجا
مونا: گیم بزنیم
کوک: یه لحظه تو برو من الان میام
داشتم ا.ت رو میدیدم که نشسته یه گوشه به یه جا زل زده
جند دقیقه بعد
مونا: خب باید مجازاتم بزاریم هرکی که بازنده شد باید یه کاری کنه
کوک: همم باشه
مونا: احساس میکنم حال نداری
کوک: نه حال دارم خب تو اگه بردی چیکار میکنی
مونا: اگه بردم دوتامون باهم یه عکس میگیریم و میزاریش تو پیجت زیرش مینویسی جذاب ترین دختر دنیا
کوک: باشه
مونا: یعنی اینقدر مطمئنی برنده میشی
کوک: اره
مونا: خب اگه تو بردی من چیکار کنم
کوک: هممم میری بیرون داد میزنی من دیوونم
مونا: این چیه دیگه
کوک: مجازات دیگه
مونا: خب باشه شروع کنیم
کوک: بزن بریم
داشتیم باهم بازی میکردیم که از اینه دیدم ا.ت پشت سرمون نشسته داره نگامون میکنه گریه میکنه داشتم از اینه نگاش میکردم که خودمم داشت گریم میگرفت
مونا: من بردم
دیدم ا.ت بلند شد رفت بیرون
مونا: حواست کجاست من بردم بیا الان یه عکس بگیریم
کوک: من حواسم نبود
مونا: مهم اینه من بردم
کوک:برمیگردم
مونا: کجا میری
جوابشو ندادم رفتم دنبال ا.ت
ا.ت هم داشت دور میزد برای خودش توی خیابون
خیابون خیلی خلوت بود کسی داخلش نبود رفتم پیش ا.ت
کوک: ا.ت
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی
کوک: بهتره من بگم تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: خب دوست داشتم اومدم اینجا
کوک: مگه مامانم نگفت دو ساعت دیگه برو نمیبینی خیابونا خیلی خلوتن
ا.ت: توبرو بازیت ادامه بده برو
خواستم جوابشو بدم یه اسلحه گذاشتن رو سر ا.ت
کوک: تو کی هستی
و یه اسلحه هم گذاشتن رو سر من
😈: راه بیفت
بردنمون تو یه ماشین بیهوشمون کردن
چند ساعت بعد
از دید کوک
بهوش اومدم دستم بسته بود
#کوک
#فیک
#سناریو
part*45
از دید کوک
م: ا.ت چرا نمیخوری
ا.ت: ها چرا دارم میخورم
م: اتفاقی افتاده
ا.ت: نه
کوک: خ...(خواست بگه خوبی)
احساس میکردم حاله ا.ت خوب نیست ولی دو دل بودم بهش بگم یا نه
پ: داری گریه میکنی
ا.ت: ها نه
پ: ولی داری اشک میریزی
ا.ت: چیز خواصی نیست
چشمم به چشمای ا.ت افتاد که دورش خیس بود معلوم بود گریه کرده ولی نمیدونم چرا قلبم داشت از وسط نصف میشد وقتی اشکاشو دیدم معلوم نبود چم شده بود
ا.ت: من میخوام برم بیرون برمیگردم
م: بیرون نه نرو
ا.ت: برمیگردم قول میدم اینجوری بهتره برام
م: هنوز ظهر بمون یه دوساعت دیگه برو
ا.ت: خب باشه
مونا: بریم
کوک: کجا
مونا: گیم بزنیم
کوک: یه لحظه تو برو من الان میام
داشتم ا.ت رو میدیدم که نشسته یه گوشه به یه جا زل زده
جند دقیقه بعد
مونا: خب باید مجازاتم بزاریم هرکی که بازنده شد باید یه کاری کنه
کوک: همم باشه
مونا: احساس میکنم حال نداری
کوک: نه حال دارم خب تو اگه بردی چیکار میکنی
مونا: اگه بردم دوتامون باهم یه عکس میگیریم و میزاریش تو پیجت زیرش مینویسی جذاب ترین دختر دنیا
کوک: باشه
مونا: یعنی اینقدر مطمئنی برنده میشی
کوک: اره
مونا: خب اگه تو بردی من چیکار کنم
کوک: هممم میری بیرون داد میزنی من دیوونم
مونا: این چیه دیگه
کوک: مجازات دیگه
مونا: خب باشه شروع کنیم
کوک: بزن بریم
داشتیم باهم بازی میکردیم که از اینه دیدم ا.ت پشت سرمون نشسته داره نگامون میکنه گریه میکنه داشتم از اینه نگاش میکردم که خودمم داشت گریم میگرفت
مونا: من بردم
دیدم ا.ت بلند شد رفت بیرون
مونا: حواست کجاست من بردم بیا الان یه عکس بگیریم
کوک: من حواسم نبود
مونا: مهم اینه من بردم
کوک:برمیگردم
مونا: کجا میری
جوابشو ندادم رفتم دنبال ا.ت
ا.ت هم داشت دور میزد برای خودش توی خیابون
خیابون خیلی خلوت بود کسی داخلش نبود رفتم پیش ا.ت
کوک: ا.ت
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی
کوک: بهتره من بگم تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: خب دوست داشتم اومدم اینجا
کوک: مگه مامانم نگفت دو ساعت دیگه برو نمیبینی خیابونا خیلی خلوتن
ا.ت: توبرو بازیت ادامه بده برو
خواستم جوابشو بدم یه اسلحه گذاشتن رو سر ا.ت
کوک: تو کی هستی
و یه اسلحه هم گذاشتن رو سر من
😈: راه بیفت
بردنمون تو یه ماشین بیهوشمون کردن
چند ساعت بعد
از دید کوک
بهوش اومدم دستم بسته بود
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۷.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.