fake kook
fake kook
part*43
پ: ببین پسرم نباید خودتو بخاطر یه اتفاق کوچیک ناراحت کنی
کوک: اتفاق کوچیک بابا نوت بودا
پ: خب خودمم ناراحتم نه اینکه ناراحت نباشم
کوک: پس بزار تنها باشم
پ: تو الان باید خیلی حواست به ا.ت باشه الان اگه ا.ت بفهمه خیلی ناراحت میشه
کوک: شاید نشه
پ: یعنی چی خب اونم مادره
کوک:از ا.ت معلوم بود که بچه رو نمیخواد ا.ت راست میگفت هنوز برای بچه کوچیکه
پ:ا.ت شاید اول اینجوری باشه ولی بعد عاشق بچه میشه
کوک: بابا یعنی کار کی میتونه باشه یعنی میشه ا.ت خودش اینکارو کرده باشه
پ:چی داری میگی از وقتی که اومدی داری قضاوت میکنی اول که مونا بود الانم ا.ت
کوک: حالم خوب نیست
👩🏻⚕️: ببخشید اقای جئون همسرتون بهوش اومدن میتونید ببریدشون
پ:بهش گفتین درباره بچش
👩🏻⚕️: بله خبر داره
پ: خب تو برو تو ماشین منم ا.ت رو میرم
کوک: باشه بابا حواست بهش باشه
پ: حواسم هست
رفتم تو ماشین
و اونا هم کم کم اومدم
م: بیا دخترم بیا بشین
ا.ت: باشه
یه نگاهی به ا.ت کردم اونم نگاهم کرد چشماش انگار پراز اشک بود معلوم بود که ناراحته ولی من خیلی ناراحت تر بودم بخاطر همین زیاد بهش محل نمیدادم
رفتیم خونه
ا.ت: کوک
جوابشو ندادم
ا.ت: کوکی اتفاقی افتاده
اصلا خودم به نشنیدن میزدم
مونا: جونگکوک یه لحظه میای
کوک: بله چیه
میخواستم حرصشو دربیارم چون واقعا خیلی ناراحت بودم
مونا: یه برنامه ای دانلود کردم انگلیسی من انگلیسیم خوب نیست گفتم میتونی برام بیاریش
کوک: باشه بده تا واست درستش کنم
م:ا.ت چیشده چرا وایسادی به کجا زل زدی
ا.ت: مامان
م: جانم
ا.ت: کوک از دستم ناراحته
م: خب یکم براش سخته اون بچه خیلی دوست داره
ا.ت: ولی من که کار بدی نکردم خودمم خیلی ناراحتم
م: عزیزم دیگه حرفشو نزن
ا.ت: مامان من خوابم میاد برم بخوابم
م: باشه عزیزم
رفتم تو اتاقم خوابیدم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*43
پ: ببین پسرم نباید خودتو بخاطر یه اتفاق کوچیک ناراحت کنی
کوک: اتفاق کوچیک بابا نوت بودا
پ: خب خودمم ناراحتم نه اینکه ناراحت نباشم
کوک: پس بزار تنها باشم
پ: تو الان باید خیلی حواست به ا.ت باشه الان اگه ا.ت بفهمه خیلی ناراحت میشه
کوک: شاید نشه
پ: یعنی چی خب اونم مادره
کوک:از ا.ت معلوم بود که بچه رو نمیخواد ا.ت راست میگفت هنوز برای بچه کوچیکه
پ:ا.ت شاید اول اینجوری باشه ولی بعد عاشق بچه میشه
کوک: بابا یعنی کار کی میتونه باشه یعنی میشه ا.ت خودش اینکارو کرده باشه
پ:چی داری میگی از وقتی که اومدی داری قضاوت میکنی اول که مونا بود الانم ا.ت
کوک: حالم خوب نیست
👩🏻⚕️: ببخشید اقای جئون همسرتون بهوش اومدن میتونید ببریدشون
پ:بهش گفتین درباره بچش
👩🏻⚕️: بله خبر داره
پ: خب تو برو تو ماشین منم ا.ت رو میرم
کوک: باشه بابا حواست بهش باشه
پ: حواسم هست
رفتم تو ماشین
و اونا هم کم کم اومدم
م: بیا دخترم بیا بشین
ا.ت: باشه
یه نگاهی به ا.ت کردم اونم نگاهم کرد چشماش انگار پراز اشک بود معلوم بود که ناراحته ولی من خیلی ناراحت تر بودم بخاطر همین زیاد بهش محل نمیدادم
رفتیم خونه
ا.ت: کوک
جوابشو ندادم
ا.ت: کوکی اتفاقی افتاده
اصلا خودم به نشنیدن میزدم
مونا: جونگکوک یه لحظه میای
کوک: بله چیه
میخواستم حرصشو دربیارم چون واقعا خیلی ناراحت بودم
مونا: یه برنامه ای دانلود کردم انگلیسی من انگلیسیم خوب نیست گفتم میتونی برام بیاریش
کوک: باشه بده تا واست درستش کنم
م:ا.ت چیشده چرا وایسادی به کجا زل زدی
ا.ت: مامان
م: جانم
ا.ت: کوک از دستم ناراحته
م: خب یکم براش سخته اون بچه خیلی دوست داره
ا.ت: ولی من که کار بدی نکردم خودمم خیلی ناراحتم
م: عزیزم دیگه حرفشو نزن
ا.ت: مامان من خوابم میاد برم بخوابم
م: باشه عزیزم
رفتم تو اتاقم خوابیدم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.