استاد کیمفصل
استاد کیم(فصل۲ )
پارت ۱۰۲
بعد از شام
همه با صحبت های گرم اشون خوشحال و میخندیدن با خوردن قهوه مشغول بودن مینو مثل همیشه وراجی میکرد و همه میخندیدن تهیونگ دلشوره بدی داشت چون هر موقه خوشحال بودن یه اتفاق برایشان میوفتاد و این بار تهیونگ بود که خیلی دلشوره دلشت و همچنین نگرانی !
بعد از اینکه قهوه خوردن خانواده لی رفتن و مینو تهیونگ سمته اتاق خودشان راهی شدن
》》》》》》》》》》》》》
صبح با زنگ گوشی تهیونگ بیدار شدن
در حالی که مینو رو بغل گرفته بود گوشی را برداشت و بعد از کشیدن انگشت اش رو لمس گوشی صدا دستیارش را شنید
.... : اقا کیم همونجوری که خواسته بودین فهمیدم عمارت سوکهون کجاست ....
تهیونگ : خب فهمیدی کارخونه مواد اونا کجان
..... : بله آقا
تهیونگ : باشه میام
همان دیقه مینو بیدار شد
گوشی رو میز گذاشت و دوباره به خواب رفت
مینو : تهیونگ پاشو دیرت میشه
تهیونگ در حالی که چشم هایش بسته بود گفت
تهیونگ : خوابم میاد
مینو : نه پاشو دیرت میشه
مینو رو تخت نشست و دست تهیونگ که رو شکم مینو گذاشته بود رو برداشت و سمته حمام رفت .... بعد از دوش گرفتن و پوشیدن لباس هایش سمته تخت رفت
مینو : پاشو تهیونگ دیرت میشه ای بابا
تهیونگ : مینو ولم کن ...
مینو : هر غلطی دلت میخواد بکن
مینو با عصبانیت سمته در رفت و از اتاق خارج شد سمته سالون رفت
سر میز صبحانه پدر و مادر شوهرش تهیان و یونهی نشسته بودن
خانم کیم: وای بیدار شدی زود نیست
مینو : وای مادر خیلی گرسنم بود
خانم : کیم : بشین دخترم
مینو نشست و نان تست را برداشت و بعد از ریختن عسل رو نان شروع به خوردن کرد مادر شوهرش با خوشحالی و مهربانی گفت
خانم کیم : دخترم چرا پنیر و زیتون نمیخوری برات مفیده
مینو در حالی که لقمه در داهن اش بود گفت
مینو : مادر جون همین خوبه
تهیونگ : مینو با دهنه پر حرف نزن
تهیونگ کنار مینو نشست
مینو : هی مگه من بچم
تهیونگ : خداییش داری مادر میشی ولی خودتم بچه ای
مینو : ایش به شما چه اصلا نمیخورم
دست به س*ینه نشست و تهیونگ با مهربانی روبه مینو کرد
تهیونگ : وای ناراحت شدی ببخشید
مینو : باشه بخشیدم
تهیونگ : مگه من ترو نمیشناسیم که میگی بخشیدیم
مینو : ....
@Yonjin953
پارت ۱۰۲
بعد از شام
همه با صحبت های گرم اشون خوشحال و میخندیدن با خوردن قهوه مشغول بودن مینو مثل همیشه وراجی میکرد و همه میخندیدن تهیونگ دلشوره بدی داشت چون هر موقه خوشحال بودن یه اتفاق برایشان میوفتاد و این بار تهیونگ بود که خیلی دلشوره دلشت و همچنین نگرانی !
بعد از اینکه قهوه خوردن خانواده لی رفتن و مینو تهیونگ سمته اتاق خودشان راهی شدن
》》》》》》》》》》》》》
صبح با زنگ گوشی تهیونگ بیدار شدن
در حالی که مینو رو بغل گرفته بود گوشی را برداشت و بعد از کشیدن انگشت اش رو لمس گوشی صدا دستیارش را شنید
.... : اقا کیم همونجوری که خواسته بودین فهمیدم عمارت سوکهون کجاست ....
تهیونگ : خب فهمیدی کارخونه مواد اونا کجان
..... : بله آقا
تهیونگ : باشه میام
همان دیقه مینو بیدار شد
گوشی رو میز گذاشت و دوباره به خواب رفت
مینو : تهیونگ پاشو دیرت میشه
تهیونگ در حالی که چشم هایش بسته بود گفت
تهیونگ : خوابم میاد
مینو : نه پاشو دیرت میشه
مینو رو تخت نشست و دست تهیونگ که رو شکم مینو گذاشته بود رو برداشت و سمته حمام رفت .... بعد از دوش گرفتن و پوشیدن لباس هایش سمته تخت رفت
مینو : پاشو تهیونگ دیرت میشه ای بابا
تهیونگ : مینو ولم کن ...
مینو : هر غلطی دلت میخواد بکن
مینو با عصبانیت سمته در رفت و از اتاق خارج شد سمته سالون رفت
سر میز صبحانه پدر و مادر شوهرش تهیان و یونهی نشسته بودن
خانم کیم: وای بیدار شدی زود نیست
مینو : وای مادر خیلی گرسنم بود
خانم : کیم : بشین دخترم
مینو نشست و نان تست را برداشت و بعد از ریختن عسل رو نان شروع به خوردن کرد مادر شوهرش با خوشحالی و مهربانی گفت
خانم کیم : دخترم چرا پنیر و زیتون نمیخوری برات مفیده
مینو در حالی که لقمه در داهن اش بود گفت
مینو : مادر جون همین خوبه
تهیونگ : مینو با دهنه پر حرف نزن
تهیونگ کنار مینو نشست
مینو : هی مگه من بچم
تهیونگ : خداییش داری مادر میشی ولی خودتم بچه ای
مینو : ایش به شما چه اصلا نمیخورم
دست به س*ینه نشست و تهیونگ با مهربانی روبه مینو کرد
تهیونگ : وای ناراحت شدی ببخشید
مینو : باشه بخشیدم
تهیونگ : مگه من ترو نمیشناسیم که میگی بخشیدیم
مینو : ....
@Yonjin953
- ۱۲.۷k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط