عشق کاری
عشق کاری
پارت 4
ساعت ۷:۲۵ بود رسیدم خونه سری رفتم دستامو شستم و یکم جارو زدم لباس هامو پوشیدم(لباس های سون هی رو گذاشتم)
یه آرایش شبنمی درخشان کردم و دیدم مامان بزرگ و یون سوک هم آماده شدن و دیدم ساعت ۸:۰۰ هست و یهو زنگ در رو زدن
یه خانم بود هم سن مادربزرگ خودم و نوه اش که پسر بود
مادربزرگ کوک:سلام بر شما
اون پسره:سلام من جونگکوک هستم
سلام احوال پرسی کردیم
مادربزرگ کوک:دخترا اسمتون چیه
یون سوک
سون هی
مادربزرگ:سون هی نوه ی بزرگ منه و یون سوک نوه ی کوچیک منه
مادربزرگ کوک: جونگکوک هم تنها نوه ی منه
مادربزرگ:سون هی دخترم برو یکم شیرینی و میوه بیار
مادربزرگ کوک: جونگکوک پسرم تو هم برو کمک سون هی
جونگکوک:چشم
با جونگکوک رفتیم تو آشپزخانه هیچی با هم حرف نزدیم که یهو گوشی کوک زنگ خورد
ویو کوک:
چه شانسی بدی دارم خدایا بعد از ۶ سال الان تازه دختر خالم زنگ زد جوابشو ندادم دوباره زنگ زد
تموم شد🩷💕
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#سناریو
#فیک
پارت 4
ساعت ۷:۲۵ بود رسیدم خونه سری رفتم دستامو شستم و یکم جارو زدم لباس هامو پوشیدم(لباس های سون هی رو گذاشتم)
یه آرایش شبنمی درخشان کردم و دیدم مامان بزرگ و یون سوک هم آماده شدن و دیدم ساعت ۸:۰۰ هست و یهو زنگ در رو زدن
یه خانم بود هم سن مادربزرگ خودم و نوه اش که پسر بود
مادربزرگ کوک:سلام بر شما
اون پسره:سلام من جونگکوک هستم
سلام احوال پرسی کردیم
مادربزرگ کوک:دخترا اسمتون چیه
یون سوک
سون هی
مادربزرگ:سون هی نوه ی بزرگ منه و یون سوک نوه ی کوچیک منه
مادربزرگ کوک: جونگکوک هم تنها نوه ی منه
مادربزرگ:سون هی دخترم برو یکم شیرینی و میوه بیار
مادربزرگ کوک: جونگکوک پسرم تو هم برو کمک سون هی
جونگکوک:چشم
با جونگکوک رفتیم تو آشپزخانه هیچی با هم حرف نزدیم که یهو گوشی کوک زنگ خورد
ویو کوک:
چه شانسی بدی دارم خدایا بعد از ۶ سال الان تازه دختر خالم زنگ زد جوابشو ندادم دوباره زنگ زد
تموم شد🩷💕
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#سناریو
#فیک
۷.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.