عشق کاری
عشق کاری
پارت ۵
ویو کوک:
دوباره زنگ زد این بار جوابشو دادم میگفت که اومده سئول و اگه فردا وقت دارم همدیگه رو ببینیم بهش گفتم آخر هفته وقت دارم
اون هم قبول کرد به کم حرف زدیم ومن همش می خندیدم
ویو سون هی:
همش با اون دختره حرف میزد از اونجایی فهمیدم دختره که اسمش دخترانه بود دیگه داشتم میوه ها رو میبردم بزارم جلوی مهمون ها،جونگکوک هم تلفونش تموم شده بود که یه دفعه گوشیم زنگ خورد دیدم جونگ هو هست
(دوست صمیمی سون هی دوران دانشگاه)
(جونگ هو پسر هست)
منم که جونگ هو رو اینطوری سیو کرده بودم
💜اوپا💜
جونگ کوک دید گوشیمو و دید جونگ هو رو چطوری سیوش کردم جوابش ندادم ولی بهش پیام دادم گفتم
(سلام جونگ هو الان جای مناسبی نیستم خودم بعداً بهت زنگ میزنم)
اونم یه قلب قرمز فرستاد
میوه ها رو گذاشتم روی میز
مادربزرگم با مادربزرگ کوک داشتن راجب کار صحبت میکردند مادربزرگ من گفت یون سوک توی یه کافه،رستوران کار میکنه ولی سون هی هنوز کار پیدا نکرده چون دانشگاهی تازه تموم کرده
یه کار تمام وقت میخواهد برای همین هنوز کار پیدا نکرده
مادر بزرگ کوک:ما به شرکت داریم و البته پدر جونگکوک دیروز داشت راجب این صحبت میکرد که یه کارمند نیاز داره برای مدیریت کار های کوک
به نظرم سون هی دختر منظمی برای این کار هست
تو نظرت چیه پسرم
کوک:😶😶😶
مادربزرگ کوک:خب مثل اینکه نوه ام زبون نداره
برای همین من به جاش حرف میزنم دخترم سون هی از فردا میتونی شروع کنی
سون هی:بله البته اگه آقای جئون مشکلی نداشته باشند من میتونم از فردا شروع کنم
کوک:نه من مشکلی ندارم فقط یه لحظه مغزم هنگ کرده بود
کوک:شمارتو بده خانم پارک تا لوکیشن شرکت رو برات بفرستم
این پارت هم تموم شد
شرط برای پارت بعدی
۴لایک 🌛🌜
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک
#سناریو
پارت ۵
ویو کوک:
دوباره زنگ زد این بار جوابشو دادم میگفت که اومده سئول و اگه فردا وقت دارم همدیگه رو ببینیم بهش گفتم آخر هفته وقت دارم
اون هم قبول کرد به کم حرف زدیم ومن همش می خندیدم
ویو سون هی:
همش با اون دختره حرف میزد از اونجایی فهمیدم دختره که اسمش دخترانه بود دیگه داشتم میوه ها رو میبردم بزارم جلوی مهمون ها،جونگکوک هم تلفونش تموم شده بود که یه دفعه گوشیم زنگ خورد دیدم جونگ هو هست
(دوست صمیمی سون هی دوران دانشگاه)
(جونگ هو پسر هست)
منم که جونگ هو رو اینطوری سیو کرده بودم
💜اوپا💜
جونگ کوک دید گوشیمو و دید جونگ هو رو چطوری سیوش کردم جوابش ندادم ولی بهش پیام دادم گفتم
(سلام جونگ هو الان جای مناسبی نیستم خودم بعداً بهت زنگ میزنم)
اونم یه قلب قرمز فرستاد
میوه ها رو گذاشتم روی میز
مادربزرگم با مادربزرگ کوک داشتن راجب کار صحبت میکردند مادربزرگ من گفت یون سوک توی یه کافه،رستوران کار میکنه ولی سون هی هنوز کار پیدا نکرده چون دانشگاهی تازه تموم کرده
یه کار تمام وقت میخواهد برای همین هنوز کار پیدا نکرده
مادر بزرگ کوک:ما به شرکت داریم و البته پدر جونگکوک دیروز داشت راجب این صحبت میکرد که یه کارمند نیاز داره برای مدیریت کار های کوک
به نظرم سون هی دختر منظمی برای این کار هست
تو نظرت چیه پسرم
کوک:😶😶😶
مادربزرگ کوک:خب مثل اینکه نوه ام زبون نداره
برای همین من به جاش حرف میزنم دخترم سون هی از فردا میتونی شروع کنی
سون هی:بله البته اگه آقای جئون مشکلی نداشته باشند من میتونم از فردا شروع کنم
کوک:نه من مشکلی ندارم فقط یه لحظه مغزم هنگ کرده بود
کوک:شمارتو بده خانم پارک تا لوکیشن شرکت رو برات بفرستم
این پارت هم تموم شد
شرط برای پارت بعدی
۴لایک 🌛🌜
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک
#سناریو
۹.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.