شیشه عمر ارباب
پارت ۱۲🍷
وقتی دستمو گرفت و چشماش قرمز شد فهمیدم میخاد چیکار کنه
ا.ت: کوک ب خودت بیا..نمیخای قانون خانوادگیت رو بشکنی میگه نه؟
جونگ کوک اعتنایی ب حرفم نکرد و شروع کرد ب میک زدن انگشتم ک خونی شده بود
ا.ت:ای درد داره..بس کن
لبشو از رو انگشتن ورداشت و ت چشمام نگاه کرد...چشماشو بست انگار درد داشت و بعد دستشو رو سرش گذاشت
ا.ت: حالت خوبه؟
جونگ کوک: سرم..دلم...بدنم درد میکنه
ا.ت: سریع تر باید خودمونو ب چشمه برسونیم...فک کنم از یه ماه کمتر زنده ای
دستشو گرفتم و بلندش کردم...شروع کردم ب دوییدن
ا.ت: فک کنم تازه وسطای جنگلیم
چند مینی میشد که داشتیم میدوییدیم...خسته شده بودم..برگشتم ب جونگ کوک نگاه کردم ک دیدم حالش بهتر از قبله...کم کم وایستادیم
جونگ کوک: خسته شدی؟
ا.ت:خیلی
نفس نفس میزدم
ا.ت:حالت بهتر شده؟
جونگ کوک: اره حس خیلی خوبی دارم...خون انسان واقعن خوشمزس
ا.ت:اینجوری نگو میترسونیم همین یه تیکه کلی درد داشت...قانون خانوادگیت چی میشه؟
جونگ کوک: اون توی دنیای شما قانون بود..اینجا ما ب چیزی پایبند نیستیم و هرکاری دوست داشته باشیم میکنیم
ا.ت:خیل خب بیا بریم تا دوباره گشنت نشده
ایندفعه اروم قدم میزدیم...یه شاخه ی خیلی بزرگی وسط بود..از پایینش رد شدیم
ا.ت: شبیا سازی شده ی دنیای ماست ولی چرا همه چیز انقد گندس؟
جونگ کوک: دنیای شیاطین همینجوریه
ا.ت:راستی درسته ک ت گذشته شیاطین با انسان ها معامله میکردن؟
جونگ کوک: اره...شیاطین کمی از قدرتشونو ب انسان ها میدادن و در مقابلش یه چیز خیلی مهمیو ازشون میگرفتم
ا.ت: مثلن چی؟
جونگ کوک: یه چیزی ک براشون خیلی ارزش داشته باشه..بعضیا پول بود بعضیا خانواده و بعضیا وسایلشون
ا.ت: یعنی خانوادشونو ب شیطان میفروختن؟
جونگ کوک: اره
ا.ت:منم یه چیزایی شنیدم...جد پدریم با شیطان ها معامله میکرد
جونگ کوک: درقبال چی؟
ا.ت:دقیق نمیدونم...انگار ازشون محافظت میکرد
جونگ کوک: یه انسان از شیطان مواظبت میکرد؟ مطمئنی درست شنیدی؟
ا.ت:من چمیدونم
شب بود و صدای هرچی حیوون بود میومد..هیچ نوری روبرومون نبود
ا.ت:من دیگه هیچی نمیبینم
جونگ کوک: ولی من میبینم
ا.ت: معلومه ک میبینی...ت نژادت خفاشه
جونگ کوک: خوبه ک میدونی
ا.ت:میترسم دیگ جلوتر نمیام
جونگ کوک: پس من میرم
از پشت شنلشو گرفتم
ا.ت:میخای تنهام بزاری؟
جونگ کوک: میخای چیکار کنم؟
ا.ت: استراحت کنیم تا فردا صب راه بیوفتیم
جونگ کوک: تا فردا؟ همینجوری وقتم کمه
ا.ت:پس چیکار کنیم...نمیتونی اینجا ولم کنی ک
یکم مکث کرد
جونگ کوک: فقط یه راه برام مونده
.
.
.
.
صحیح🗿
وقتی دستمو گرفت و چشماش قرمز شد فهمیدم میخاد چیکار کنه
ا.ت: کوک ب خودت بیا..نمیخای قانون خانوادگیت رو بشکنی میگه نه؟
جونگ کوک اعتنایی ب حرفم نکرد و شروع کرد ب میک زدن انگشتم ک خونی شده بود
ا.ت:ای درد داره..بس کن
لبشو از رو انگشتن ورداشت و ت چشمام نگاه کرد...چشماشو بست انگار درد داشت و بعد دستشو رو سرش گذاشت
ا.ت: حالت خوبه؟
جونگ کوک: سرم..دلم...بدنم درد میکنه
ا.ت: سریع تر باید خودمونو ب چشمه برسونیم...فک کنم از یه ماه کمتر زنده ای
دستشو گرفتم و بلندش کردم...شروع کردم ب دوییدن
ا.ت: فک کنم تازه وسطای جنگلیم
چند مینی میشد که داشتیم میدوییدیم...خسته شده بودم..برگشتم ب جونگ کوک نگاه کردم ک دیدم حالش بهتر از قبله...کم کم وایستادیم
جونگ کوک: خسته شدی؟
ا.ت:خیلی
نفس نفس میزدم
ا.ت:حالت بهتر شده؟
جونگ کوک: اره حس خیلی خوبی دارم...خون انسان واقعن خوشمزس
ا.ت:اینجوری نگو میترسونیم همین یه تیکه کلی درد داشت...قانون خانوادگیت چی میشه؟
جونگ کوک: اون توی دنیای شما قانون بود..اینجا ما ب چیزی پایبند نیستیم و هرکاری دوست داشته باشیم میکنیم
ا.ت:خیل خب بیا بریم تا دوباره گشنت نشده
ایندفعه اروم قدم میزدیم...یه شاخه ی خیلی بزرگی وسط بود..از پایینش رد شدیم
ا.ت: شبیا سازی شده ی دنیای ماست ولی چرا همه چیز انقد گندس؟
جونگ کوک: دنیای شیاطین همینجوریه
ا.ت:راستی درسته ک ت گذشته شیاطین با انسان ها معامله میکردن؟
جونگ کوک: اره...شیاطین کمی از قدرتشونو ب انسان ها میدادن و در مقابلش یه چیز خیلی مهمیو ازشون میگرفتم
ا.ت: مثلن چی؟
جونگ کوک: یه چیزی ک براشون خیلی ارزش داشته باشه..بعضیا پول بود بعضیا خانواده و بعضیا وسایلشون
ا.ت: یعنی خانوادشونو ب شیطان میفروختن؟
جونگ کوک: اره
ا.ت:منم یه چیزایی شنیدم...جد پدریم با شیطان ها معامله میکرد
جونگ کوک: درقبال چی؟
ا.ت:دقیق نمیدونم...انگار ازشون محافظت میکرد
جونگ کوک: یه انسان از شیطان مواظبت میکرد؟ مطمئنی درست شنیدی؟
ا.ت:من چمیدونم
شب بود و صدای هرچی حیوون بود میومد..هیچ نوری روبرومون نبود
ا.ت:من دیگه هیچی نمیبینم
جونگ کوک: ولی من میبینم
ا.ت: معلومه ک میبینی...ت نژادت خفاشه
جونگ کوک: خوبه ک میدونی
ا.ت:میترسم دیگ جلوتر نمیام
جونگ کوک: پس من میرم
از پشت شنلشو گرفتم
ا.ت:میخای تنهام بزاری؟
جونگ کوک: میخای چیکار کنم؟
ا.ت: استراحت کنیم تا فردا صب راه بیوفتیم
جونگ کوک: تا فردا؟ همینجوری وقتم کمه
ا.ت:پس چیکار کنیم...نمیتونی اینجا ولم کنی ک
یکم مکث کرد
جونگ کوک: فقط یه راه برام مونده
.
.
.
.
صحیح🗿
- ۲۳.۶k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط