شیشه عمر ارباب
پارت۱۱🍷
روبروی در اسمون خراش وایستادیم
ا.ت:اینجا کوهی نمیبینم
جونگ کوک: همراهم بیا
رفتیم پشت اسمون خراش ک یه پل بود...پل سمت یه جنگل میرفت و بعد اون جنگل یه کوه بزرگ بود
جونگ کوک: کوه بکدوگان اونجاست
ا.ت:خیلی دوره
جونگ کوک: برای ت دوره وگرنه من میتونم سریع برم
ا.ت:خب من نیام
جونگ کوک: هرطور راحتی..تا من برگردم باید با ماری سرو کله بزنی و شایدم دوباره شب گله ی مین بیان
ا.ت:نه ترجیح میدم بیام...میگم میتونم ازش بپرسم چطور برگردم خونه؟
جونگ کوک: اره
رفتیم سمت پل ک دره ی پایینشو دیدم
ا.ت:این خیلی بلنده
جونگ کوک:دیروز خودت بدو بدو از روی پل رد میشدی
ا.ت:دیدی؟
جونگ کوک:من همچیو میبینم
ا.ت:پس دیدی از کدوم ساختمون خارج شدم؟
جونگ کوک: نه
ا.ت:پس همچیزو نمیبینی
جونگ کوک: من فقط چیزی ک درو ورم اتفاق میوفته رو میبینم...ت از وسط نا کجا اباد اومدی بیرون چطور ببینم؟
ا.ت:ب هر حال..اون پلی ک من ازش اومدم کنارش حصار داشت احتمال افتادنش کمتر بود..این دورش حصار نداره من لیز بخورم میوفتم
جونگ کوک:دستتو بده من
دستشو گرفتم و از روی پل رد شدیم...اون بی خیال روبروشو نگاه میکرد من با ترس پایین پامو
جونگ کوک: رد شدیم
دستشو ول کردم و شروع کردیم داخل جنگل راه رفتن..سرعت جونگ کوک خیلی بیشتر از من بود..چند مینی گذشت
ا.ت:جو..جونگ کوک...ارومتر
جونگ کوک یه دفع وایستاد ک از پشت خوردم بهش
جونگ کوک: اینجوری تا یه ماه دیگم نمیرسیم
منو براید استایل ت بغلش گرفت و کم کم احساس کردم از زمین دارم فاصله میگیرم
ا.ت:چخبره؟
جونگ کوک: یکم سرعتموم بیشتر میشه
روی هوا با شدت حرکت میکرد
ا.ت:این یکمههههههه
محکم بغلش کرده بودم...کم کم روی زمین اومد
جونگ کوک: زیادی سنگین میشیم خسته شدم
روی زمین دراز کشید و منم کنارش نشستم
ا.ت:سرم داره گیج میره
دستمو رو زمین کشیدم ک یه دفعه یه شاخه نوک انگشتمو برید
ا.ت:اح...چیکارش کنم
یه دفعه جونگ کوک دستمو گرفت...چشماش مثل بار اولی ک دیده بودمش قرمز شده بود
.
.
.
🗿
روبروی در اسمون خراش وایستادیم
ا.ت:اینجا کوهی نمیبینم
جونگ کوک: همراهم بیا
رفتیم پشت اسمون خراش ک یه پل بود...پل سمت یه جنگل میرفت و بعد اون جنگل یه کوه بزرگ بود
جونگ کوک: کوه بکدوگان اونجاست
ا.ت:خیلی دوره
جونگ کوک: برای ت دوره وگرنه من میتونم سریع برم
ا.ت:خب من نیام
جونگ کوک: هرطور راحتی..تا من برگردم باید با ماری سرو کله بزنی و شایدم دوباره شب گله ی مین بیان
ا.ت:نه ترجیح میدم بیام...میگم میتونم ازش بپرسم چطور برگردم خونه؟
جونگ کوک: اره
رفتیم سمت پل ک دره ی پایینشو دیدم
ا.ت:این خیلی بلنده
جونگ کوک:دیروز خودت بدو بدو از روی پل رد میشدی
ا.ت:دیدی؟
جونگ کوک:من همچیو میبینم
ا.ت:پس دیدی از کدوم ساختمون خارج شدم؟
جونگ کوک: نه
ا.ت:پس همچیزو نمیبینی
جونگ کوک: من فقط چیزی ک درو ورم اتفاق میوفته رو میبینم...ت از وسط نا کجا اباد اومدی بیرون چطور ببینم؟
ا.ت:ب هر حال..اون پلی ک من ازش اومدم کنارش حصار داشت احتمال افتادنش کمتر بود..این دورش حصار نداره من لیز بخورم میوفتم
جونگ کوک:دستتو بده من
دستشو گرفتم و از روی پل رد شدیم...اون بی خیال روبروشو نگاه میکرد من با ترس پایین پامو
جونگ کوک: رد شدیم
دستشو ول کردم و شروع کردیم داخل جنگل راه رفتن..سرعت جونگ کوک خیلی بیشتر از من بود..چند مینی گذشت
ا.ت:جو..جونگ کوک...ارومتر
جونگ کوک یه دفع وایستاد ک از پشت خوردم بهش
جونگ کوک: اینجوری تا یه ماه دیگم نمیرسیم
منو براید استایل ت بغلش گرفت و کم کم احساس کردم از زمین دارم فاصله میگیرم
ا.ت:چخبره؟
جونگ کوک: یکم سرعتموم بیشتر میشه
روی هوا با شدت حرکت میکرد
ا.ت:این یکمههههههه
محکم بغلش کرده بودم...کم کم روی زمین اومد
جونگ کوک: زیادی سنگین میشیم خسته شدم
روی زمین دراز کشید و منم کنارش نشستم
ا.ت:سرم داره گیج میره
دستمو رو زمین کشیدم ک یه دفعه یه شاخه نوک انگشتمو برید
ا.ت:اح...چیکارش کنم
یه دفعه جونگ کوک دستمو گرفت...چشماش مثل بار اولی ک دیده بودمش قرمز شده بود
.
.
.
🗿
۱۶.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.