شیشه ی عمر ارباب
پارت ۱۴🍷
(ویو ا.ت)
جونگ کوک: هیس فقط ت همین حالت بمون
تکون نخوردم و گذاشتم رو شونم خابش ببره..ب دورو اطرافم نگاه کردم..پرنده های عجیب وغریب ت اسمون بود...اخه چ وضعشه کی دوس داره همچین حیوونای گنده ای رو هر روز ببینه...ب جونگ کوک نگاه کردم ک عین بچه ها خابش برده بود...هرچقدم بزرگ و قوی باشن بازم بچن..سرمو رو موهاش گذاشتم..چند مینی گذشت ک صدای قارو قور شکممو شنیدم...فک کنم یه روزی میشه هیچی نخوردم...جونگ کوک سرشو از رو شونم ورداشت و بهم نگاه کرد
جونگ کوک:گشنته؟
ا.ت:اره خب...ت گشنت نیس؟
جونگ کوک:معلومه ک نه..من خیلی قویم
صدای قار قور شکم خودشم اومد ک خندیدم بهش
جونگ کوک: حالا ک برات غذا نیاوردم میفهمی
ا.ت:خیل خب باشه..لجباز
جونگ کوک: من لجبازم؟
ا.ت:نیستی؟
جونگ کوک:هستم ولی نباید بگی
بازم بهش خندیدم ک خود جونگ کوکم خندش گرفت ولی پنهان کرد
همون لحظه به چیزی شبیه اهو رد شد
جونگ کوک:خب نظرت چیه ی غذای خوشمزه بخوریم؟
ا.ت:من از خدامه
بلند شد و رفت دنبال اون حیوونه..چند مینی گذشت ولی برنگشت..از جام بلند شدم...ترسیده بودم..نکنه گمم کرده یا...یا ولم کرده؟
ا.ت:جونگ کوک...جونگ کوککککک
هرچقد صداش زدم نیومد...رفتم دنبالش از همون راهی ک رفته بود...بغضم گرفته بود
ا.ت:جونگ کوکککککک
نشستم رو زمین و شروع کردم ب گریه کردن
ا.ت:جونگ کوک..هق...برگرد
دستمو رو صورتم گذاشتم..برای بار دوم گم شدم..این یکی بیشتر از قبلی درد داشت...چرا ولم کرد؟...از لای درختا و بوته ها یه چیزی تکون میخورد..یه چیز مشکی رنگ با چشمای قرمز براق...خودمو کشیدم عقب...اینجوری قراره بمیرم؟
.
.
.
بازم حالشو ببرید🗿✌
(ویو ا.ت)
جونگ کوک: هیس فقط ت همین حالت بمون
تکون نخوردم و گذاشتم رو شونم خابش ببره..ب دورو اطرافم نگاه کردم..پرنده های عجیب وغریب ت اسمون بود...اخه چ وضعشه کی دوس داره همچین حیوونای گنده ای رو هر روز ببینه...ب جونگ کوک نگاه کردم ک عین بچه ها خابش برده بود...هرچقدم بزرگ و قوی باشن بازم بچن..سرمو رو موهاش گذاشتم..چند مینی گذشت ک صدای قارو قور شکممو شنیدم...فک کنم یه روزی میشه هیچی نخوردم...جونگ کوک سرشو از رو شونم ورداشت و بهم نگاه کرد
جونگ کوک:گشنته؟
ا.ت:اره خب...ت گشنت نیس؟
جونگ کوک:معلومه ک نه..من خیلی قویم
صدای قار قور شکم خودشم اومد ک خندیدم بهش
جونگ کوک: حالا ک برات غذا نیاوردم میفهمی
ا.ت:خیل خب باشه..لجباز
جونگ کوک: من لجبازم؟
ا.ت:نیستی؟
جونگ کوک:هستم ولی نباید بگی
بازم بهش خندیدم ک خود جونگ کوکم خندش گرفت ولی پنهان کرد
همون لحظه به چیزی شبیه اهو رد شد
جونگ کوک:خب نظرت چیه ی غذای خوشمزه بخوریم؟
ا.ت:من از خدامه
بلند شد و رفت دنبال اون حیوونه..چند مینی گذشت ولی برنگشت..از جام بلند شدم...ترسیده بودم..نکنه گمم کرده یا...یا ولم کرده؟
ا.ت:جونگ کوک...جونگ کوککککک
هرچقد صداش زدم نیومد...رفتم دنبالش از همون راهی ک رفته بود...بغضم گرفته بود
ا.ت:جونگ کوکککککک
نشستم رو زمین و شروع کردم ب گریه کردن
ا.ت:جونگ کوک..هق...برگرد
دستمو رو صورتم گذاشتم..برای بار دوم گم شدم..این یکی بیشتر از قبلی درد داشت...چرا ولم کرد؟...از لای درختا و بوته ها یه چیزی تکون میخورد..یه چیز مشکی رنگ با چشمای قرمز براق...خودمو کشیدم عقب...اینجوری قراره بمیرم؟
.
.
.
بازم حالشو ببرید🗿✌
۱۶.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.