شیشه ی عمر ارباب
پارت ۱۳🍷
جونگ کوک: فقط یه راه برام مونده
امد سمتم و براید استایل بغلم گرفت ک دستمو محکم دور گردنش حلقه کردم
ا.ت:خسته نمیشی؟
جونگ کوک: من قدرتم بیشتر از این حرفاس
ا.ت:پس چرا از گرگینه ها میترسی؟
جونگ کوک: من ک ته قدرت نیستم...گرگینه هم قدرتشو خیلی بیشتر از شیاطین خونه
ا.ت:چرا شب اینجا نمیخابیم؟ توعم ب خاب نیاز داری
جونگ کوک: دوس داری شب توسط حیوونای گنده خورده شی یا صب بیدار شی با مار و عقرب های غول پیکر روبرو بشی؟
ا.ت: تو هستی دیگه
جونگ کوک: ت از من نمیترسی؟
سرمو ب سینش چسبوندم
ا.ت:اوایل چرا ازت میترسیدم ک بکشیم ولی الان ن
جونگ کوک: چرا؟
ا.ت: نمیدونم..یه حس امنیت خاصی بهم میدی
دیگه هیچ کدوممون حرف نزدیم...چشمامو بستم و خابم برد
(ویو جونگ کوک)
ا.ت ت بغلم خابش برده بود...چرا یه انسان از یه شیطان نمیترسه؟...هر لحظه ممکنه خونشو بخورم و بکشمش یا اصن اینجا ولش کنم برم....چرا انقد انسانا زود اعتماد میکنن؟
.
.
کم کم اسمون خاکستری شد..صب شده بود..خیلی خسته بودم دیشب بکوب راه رفته بودم و ا.ت خاب بود...خابم میاد...چند مینی دوباره گذشت..ا.ت سرشو ت گردنم فرو برد و گازم گرفت
جونگ کوک: چته؟
ا.ت: هوم؟
با چشمای خابالو بهم نگاه کرد
ا.ت: چی شده؟
جونگ کوک: مم خوناشامم بعد ت گازم میگیری؟
ا.ت:گازت گرفتم؟
وایستادم و ت چشاش نگاه کردم...چشمای معصومی داشت الان ک تازه ار خاب بیدار شده بود بشدت کیوت بود..ناخاسته یه لبخندی روی لبم نشست
ا.ت: ب چی میخندی؟
تا اینو گفت از ت فکرمبیرون اومدم و انداختمش زمین و گلومو صاف کردم
جونگ کوک: خودت راه برو
ا.ت:اخ کمرم..میتونستی اروم تر بزاریم رو زمین
بدون اهمیت بهش راهمو ادمه دادم ک عین اردک افتاد دنبالم
ا.ت: کل دیشب راه رفته بودی؟
جونگ کوک:اره
ا.ت:خسته نیستی؟
ضایس اگه بفهمه یه شیطان خسته شده
جونگ کوک: نه
ا.ت:واو ت خیلی قدرتمندی
ب خودم بالیدم...چند مینی گذشت..چشمام داشت سیاهی میرفت
ا.ت:مطمئنی حالت خوبه؟
جونگ کوک:بیا یکم استراحت کنیم
نشستیمکنار یه درخت...خیلی خسته بودم..چشمامو بستم و سرمو رو شونه ی ا.ت گذاشتم
ا.ت:خابت میاد
جونگ کوک: هیس..فقط ت همین حالت بمون
.
.
.
اره دیگه🗿
جونگ کوک: فقط یه راه برام مونده
امد سمتم و براید استایل بغلم گرفت ک دستمو محکم دور گردنش حلقه کردم
ا.ت:خسته نمیشی؟
جونگ کوک: من قدرتم بیشتر از این حرفاس
ا.ت:پس چرا از گرگینه ها میترسی؟
جونگ کوک: من ک ته قدرت نیستم...گرگینه هم قدرتشو خیلی بیشتر از شیاطین خونه
ا.ت:چرا شب اینجا نمیخابیم؟ توعم ب خاب نیاز داری
جونگ کوک: دوس داری شب توسط حیوونای گنده خورده شی یا صب بیدار شی با مار و عقرب های غول پیکر روبرو بشی؟
ا.ت: تو هستی دیگه
جونگ کوک: ت از من نمیترسی؟
سرمو ب سینش چسبوندم
ا.ت:اوایل چرا ازت میترسیدم ک بکشیم ولی الان ن
جونگ کوک: چرا؟
ا.ت: نمیدونم..یه حس امنیت خاصی بهم میدی
دیگه هیچ کدوممون حرف نزدیم...چشمامو بستم و خابم برد
(ویو جونگ کوک)
ا.ت ت بغلم خابش برده بود...چرا یه انسان از یه شیطان نمیترسه؟...هر لحظه ممکنه خونشو بخورم و بکشمش یا اصن اینجا ولش کنم برم....چرا انقد انسانا زود اعتماد میکنن؟
.
.
کم کم اسمون خاکستری شد..صب شده بود..خیلی خسته بودم دیشب بکوب راه رفته بودم و ا.ت خاب بود...خابم میاد...چند مینی دوباره گذشت..ا.ت سرشو ت گردنم فرو برد و گازم گرفت
جونگ کوک: چته؟
ا.ت: هوم؟
با چشمای خابالو بهم نگاه کرد
ا.ت: چی شده؟
جونگ کوک: مم خوناشامم بعد ت گازم میگیری؟
ا.ت:گازت گرفتم؟
وایستادم و ت چشاش نگاه کردم...چشمای معصومی داشت الان ک تازه ار خاب بیدار شده بود بشدت کیوت بود..ناخاسته یه لبخندی روی لبم نشست
ا.ت: ب چی میخندی؟
تا اینو گفت از ت فکرمبیرون اومدم و انداختمش زمین و گلومو صاف کردم
جونگ کوک: خودت راه برو
ا.ت:اخ کمرم..میتونستی اروم تر بزاریم رو زمین
بدون اهمیت بهش راهمو ادمه دادم ک عین اردک افتاد دنبالم
ا.ت: کل دیشب راه رفته بودی؟
جونگ کوک:اره
ا.ت:خسته نیستی؟
ضایس اگه بفهمه یه شیطان خسته شده
جونگ کوک: نه
ا.ت:واو ت خیلی قدرتمندی
ب خودم بالیدم...چند مینی گذشت..چشمام داشت سیاهی میرفت
ا.ت:مطمئنی حالت خوبه؟
جونگ کوک:بیا یکم استراحت کنیم
نشستیمکنار یه درخت...خیلی خسته بودم..چشمامو بستم و سرمو رو شونه ی ا.ت گذاشتم
ا.ت:خابت میاد
جونگ کوک: هیس..فقط ت همین حالت بمون
.
.
.
اره دیگه🗿
۱۴.۸k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.