پارت ۳
پارت ۳
ویو کوک:گیج شده بودم این همون فردیه که قرار بود صورتمو خط خطی کنه ولی الان اینو بهم گفت ولی حس خوبی بهم دست داد ولی فقط سکوت کردم و به چشای کشیده ی بی نقصش نگاه کردم
۰دهنم باز موند واتتتت این رفتار از رعیس سرد و بی احساس من سر زده؟
_جیمین یک اتاق بزرگ برای جونگ کوک آماده کن و بهش چیزای مورد نیازو بده
۰خودمو جمع و جور کردم و گفتم:چشم قربان
_برام خیلی سخته ولی خداحافظ خیلی دیر شده و رفتم
۰خب با این حرف های رعیس به احتمال زیاد اینجا موندگاری
+نمیدونم چرا باید اینجا بمونم ولی مهم نیست نمیخوام ذهنمو در گیر کنم
۰واییی خدایا بلاخره یکی مثل من پیدا شد داشت حوصلم سر میرفت (ذوق)
+خب منم از اشناییت خوشحالم فکر کنم اسمت جیمینه
۰اره در اصل پارک جیمین و ۱۸ سالمه
+منم جونگ کوک و ۱۸ سالمه
۰خب فکر کنم خسته ای بعدا باهم حرف میزنیم بهش اتاقشو نشون دادم یک دست لباس راحتی لش بهش دادم و غذا
۰امید وارم غذارو دوست داشته باشی خودم درست کردم
+اره معلومه خوش مزست ممنون بابت کمکت
۰خواهش میکنم و رفتم
+رفتم لباس های خاکیمو عوض کردم غذامو خوردم و بعد رفتم و رو تخت دراز شدم و تو فکر فرو رفتم چرا باید اینجا بمونم چرا رعیسشون همچین چیزی بهم گفت من الان کجام عاقبتم چی میشه اونقدری فکر کردم که خوابم برد
با صدای در از خواب بیدار شدم
+کیه
_تهیونگم فکر کنم باید اسممو بدونی
+از صدا فهمیدم رعیسشون هست تهیونگ چه اسم قشنگی
رفتم و درو باز کردم
_بابرخورد نور چشماش به چشمام کنترلمو از دست دادمو و رفتم داخل اتاق و در رو بستم و دستشو کشیدم و رفتم و لبه تخت نشستم و نشوندمش رو پام
+خیلی ترسیده بودم حس میکردم قلبم داره از جا میکنه
_که یهو فهمیدم داره قلبش تند میزنه برای همین رفتم رو تخت و خودمو به دیوار تکیه دادم و رو پام نشوندمش طوری که چشم تو چشم باشیم
_خوشگلم دیگه نبینم ازم بترسی من خیلی دوستت دارم یعنی اولین بار و آخرین باریه که عاشق شدم پس هرگز از من نترس من هرگز بهت آسیب نمیزنم باشه بیبی من ؟
+اون منتظر جواب من بود گیج بودم و گفتم
+یعنی منو نمیکشی(مظلومانه)
_(خنده) کی عشقشو میکشه بیبی و لبام و گذاشتم رو لباش
+اول همراهی نکردم ولی بعد شروع کردم به مکیدن لب پایینش
_یک دستمو گذاشتم رو سینشو زبونمو وارد دهنش کردم سقف دهنشو لمس کردم اون بهترین حسی بود که تو عمرم داشتم
+اول احساس کردم برق گرفتم ولی بعد تبدیل به یه آرامش خاص شد
_و بعد چند دقیقه کیس رفتن روی تخت دراز شدم که دیدم نشسته لبه تخت کشوندمش تو بغلم و سفت بغلش کردم
_وای لعنتی عجب بوی خوبی داری
_از این به بعد میخوام دیگه باهام مثل غریبه ها برخورد نکنی باش بیب ؟
+باش تهیونگم
_افرین همینجوری صدام کن
+تهیونگ؟
_جانم
دوست داشتین؟
ویو کوک:گیج شده بودم این همون فردیه که قرار بود صورتمو خط خطی کنه ولی الان اینو بهم گفت ولی حس خوبی بهم دست داد ولی فقط سکوت کردم و به چشای کشیده ی بی نقصش نگاه کردم
۰دهنم باز موند واتتتت این رفتار از رعیس سرد و بی احساس من سر زده؟
_جیمین یک اتاق بزرگ برای جونگ کوک آماده کن و بهش چیزای مورد نیازو بده
۰خودمو جمع و جور کردم و گفتم:چشم قربان
_برام خیلی سخته ولی خداحافظ خیلی دیر شده و رفتم
۰خب با این حرف های رعیس به احتمال زیاد اینجا موندگاری
+نمیدونم چرا باید اینجا بمونم ولی مهم نیست نمیخوام ذهنمو در گیر کنم
۰واییی خدایا بلاخره یکی مثل من پیدا شد داشت حوصلم سر میرفت (ذوق)
+خب منم از اشناییت خوشحالم فکر کنم اسمت جیمینه
۰اره در اصل پارک جیمین و ۱۸ سالمه
+منم جونگ کوک و ۱۸ سالمه
۰خب فکر کنم خسته ای بعدا باهم حرف میزنیم بهش اتاقشو نشون دادم یک دست لباس راحتی لش بهش دادم و غذا
۰امید وارم غذارو دوست داشته باشی خودم درست کردم
+اره معلومه خوش مزست ممنون بابت کمکت
۰خواهش میکنم و رفتم
+رفتم لباس های خاکیمو عوض کردم غذامو خوردم و بعد رفتم و رو تخت دراز شدم و تو فکر فرو رفتم چرا باید اینجا بمونم چرا رعیسشون همچین چیزی بهم گفت من الان کجام عاقبتم چی میشه اونقدری فکر کردم که خوابم برد
با صدای در از خواب بیدار شدم
+کیه
_تهیونگم فکر کنم باید اسممو بدونی
+از صدا فهمیدم رعیسشون هست تهیونگ چه اسم قشنگی
رفتم و درو باز کردم
_بابرخورد نور چشماش به چشمام کنترلمو از دست دادمو و رفتم داخل اتاق و در رو بستم و دستشو کشیدم و رفتم و لبه تخت نشستم و نشوندمش رو پام
+خیلی ترسیده بودم حس میکردم قلبم داره از جا میکنه
_که یهو فهمیدم داره قلبش تند میزنه برای همین رفتم رو تخت و خودمو به دیوار تکیه دادم و رو پام نشوندمش طوری که چشم تو چشم باشیم
_خوشگلم دیگه نبینم ازم بترسی من خیلی دوستت دارم یعنی اولین بار و آخرین باریه که عاشق شدم پس هرگز از من نترس من هرگز بهت آسیب نمیزنم باشه بیبی من ؟
+اون منتظر جواب من بود گیج بودم و گفتم
+یعنی منو نمیکشی(مظلومانه)
_(خنده) کی عشقشو میکشه بیبی و لبام و گذاشتم رو لباش
+اول همراهی نکردم ولی بعد شروع کردم به مکیدن لب پایینش
_یک دستمو گذاشتم رو سینشو زبونمو وارد دهنش کردم سقف دهنشو لمس کردم اون بهترین حسی بود که تو عمرم داشتم
+اول احساس کردم برق گرفتم ولی بعد تبدیل به یه آرامش خاص شد
_و بعد چند دقیقه کیس رفتن روی تخت دراز شدم که دیدم نشسته لبه تخت کشوندمش تو بغلم و سفت بغلش کردم
_وای لعنتی عجب بوی خوبی داری
_از این به بعد میخوام دیگه باهام مثل غریبه ها برخورد نکنی باش بیب ؟
+باش تهیونگم
_افرین همینجوری صدام کن
+تهیونگ؟
_جانم
دوست داشتین؟
۶.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.