گاهی آنقدر قدم میزنی تا سایه ات زیر نور چراغِ تنهایِ پارک
گاهی آنقدر قدم میزنی تا سایه ات زیر نور چراغِ تنهایِ پارک از گله هایت کوتاه بیاید.
گاهی سرت رابالا میگیری تا بغض آب شده ات گونه ات را خیس نکند تا کسی بگوید: مرد که گریه نمیکند
و این مرد بودن عجیب سنگین است وقتی چاره ای جز گره زدن ابروهایت نداری.
شاید پشت ابهت تعریف شده ات بشکنی و این اجبار ،در انکارِ احساست ناجور سخت میشود.
روزهایی در سکوت خودت را میشکنی و گاهی اوقات در فریاد خودت را خاموش میکنی گویا در پچ پچ اطرافیانت خشن ترین موجود روزگاری.
واقعا سخت میشود جای تو بود .
وقتی آنقدر غرورت حاکم باشد که نتوانی حتی ساده و بی خیال بگویی: دوستت دارم
میدانم برایت ترس از نه شنیدن ها دردناک است
و شاید ابراز احساسات برایت به حدی سخت باشد که بشنوی
این مرد بویی از عاطفه نبرده است...
انگار باید زنی دستهایت را آرام بگیرد و آهسته بگوید:
عزیزم چه خبر؟
حال دلت چطور است؟
پشت خط های پیشانی ات چه می گذرد؟
چرا در خودت فرو رفته ای که اینگونه واژه هایت حال بی حوصلگی دارد؟
میخواهم بگویم تو امن ترین پشتیبان من هستی .
و شانه هایت به وقت دلتنگی آنچنان آرام میکنند که یادم میرود کدام دلشوره در روزهایم خودنمایی می کند.
میدانم دلتنگی ات راقورت میدهی.
میدانم چرا بی وقفه قدم میزنی.
و بی حواس به اطرافت باخودت حرف میزنی.
میدانم چرا بی هدف روی کاغذها خط می کشی
و نگفته هایت را چرتکه میندازی.
و میدانم حسادت عاشقانه ات در تعصبی وصف نشدنی عرض اندام میکند.
اما تو بدان
من میدانم تو کیستی
همان که آغوشش جایگاه امنیت من است
همان که بانوازشش بی مهری های روزگارم محو می شوند
و تو بدان مرد من هرروز در زمزمه هایم نامت را بلند می خوانم
من تورا خوب بلدم
وتمامت را بی هیچ کمترینی میدانم
شاید این حرف ها اشتیاق ِشنیدنیِ یک مرد باشد.
مرد همین است
سخت ترین سنگ آسیاب
هیس
آهسته در کنارش بنشین
مرد است دیگر
دارد دردهایش را خمیازه میکشد.
مردیعنی سخت ترین پیچیدگی دنیا...
گاهی سرت رابالا میگیری تا بغض آب شده ات گونه ات را خیس نکند تا کسی بگوید: مرد که گریه نمیکند
و این مرد بودن عجیب سنگین است وقتی چاره ای جز گره زدن ابروهایت نداری.
شاید پشت ابهت تعریف شده ات بشکنی و این اجبار ،در انکارِ احساست ناجور سخت میشود.
روزهایی در سکوت خودت را میشکنی و گاهی اوقات در فریاد خودت را خاموش میکنی گویا در پچ پچ اطرافیانت خشن ترین موجود روزگاری.
واقعا سخت میشود جای تو بود .
وقتی آنقدر غرورت حاکم باشد که نتوانی حتی ساده و بی خیال بگویی: دوستت دارم
میدانم برایت ترس از نه شنیدن ها دردناک است
و شاید ابراز احساسات برایت به حدی سخت باشد که بشنوی
این مرد بویی از عاطفه نبرده است...
انگار باید زنی دستهایت را آرام بگیرد و آهسته بگوید:
عزیزم چه خبر؟
حال دلت چطور است؟
پشت خط های پیشانی ات چه می گذرد؟
چرا در خودت فرو رفته ای که اینگونه واژه هایت حال بی حوصلگی دارد؟
میخواهم بگویم تو امن ترین پشتیبان من هستی .
و شانه هایت به وقت دلتنگی آنچنان آرام میکنند که یادم میرود کدام دلشوره در روزهایم خودنمایی می کند.
میدانم دلتنگی ات راقورت میدهی.
میدانم چرا بی وقفه قدم میزنی.
و بی حواس به اطرافت باخودت حرف میزنی.
میدانم چرا بی هدف روی کاغذها خط می کشی
و نگفته هایت را چرتکه میندازی.
و میدانم حسادت عاشقانه ات در تعصبی وصف نشدنی عرض اندام میکند.
اما تو بدان
من میدانم تو کیستی
همان که آغوشش جایگاه امنیت من است
همان که بانوازشش بی مهری های روزگارم محو می شوند
و تو بدان مرد من هرروز در زمزمه هایم نامت را بلند می خوانم
من تورا خوب بلدم
وتمامت را بی هیچ کمترینی میدانم
شاید این حرف ها اشتیاق ِشنیدنیِ یک مرد باشد.
مرد همین است
سخت ترین سنگ آسیاب
هیس
آهسته در کنارش بنشین
مرد است دیگر
دارد دردهایش را خمیازه میکشد.
مردیعنی سخت ترین پیچیدگی دنیا...
۲۳.۱k
۰۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.