اسم رمان:وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و مید
اسم رمان:وقتی ناخواسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی.......
پارت:✰6✰
اومد روی تخت و با ریموت چراغا رو خاموش کرد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد کرد و کشیدم توی بغلش دلم میخواست جیغ بزنم
جیمین: لیدی من هیچ وقت بهت اسیب نمیزنم.....پس از من فرار نکن
با حرفش شکه شدم و اروم سرم رو رو گرفتم بالا و نگاهش کردم لبم رو بوسید و چشماش رو بست سعی کردم اروم باشم تا حداقل خوابم ببره
(فردا)
توی حیاط پشتی بودم که خیلی بزرگه و یه استخرم داره خم شدم سمت استخر که توش رو ببینم
جنی:یعنی عمقش زیاده؟؟
اه واقعا عمقش زیاده صدایی از پشت شنیدم برگشتم دیدیم جیسو
جیسو: زن داداش داری چی کار میکنی؟
خدمتکار شخصیش همیشه کنارشه نمی دونم چه دشمنی با من داره
جیسو: ناراحتی!؟
جنی: چی؟
جیسو:هیچی داشتم با جنی در اینده حرف میزدم
با حرفش تعجب کردم یعنی می خواد بلایی سرم بیاره
جیسو:خدافظ زن داداش
پرتم کرد داخل استخر من شنا بلد نیستم
جیسو: چیه شنا بلد نیستی؟ (خنده)
جنی: کمک یکی کمک کنه
دیگه در شده بود اب داشت منو میکشید پایین داشتم قرق میشدم یکی اومد بود میخواست نجاتم بده ولی دیگه من هوشیاریم رو از دست دادم
و بی هوش شدم
(2ساعت بعد ساعت 1بعد از ظهر)
ارو چشمام رو باز کردم روی تخت بودم لباسام عوض شدن یه لحظه صبر کن من داشتم قرق میشدم
در اتاق باز شد جیمین و جیسو بودن جیسو داشت گریه میکرد نگاهم به دستاش افتاد چرا دستاش انقدر زخم بود
جیمین:جیسو
جیسو اومد جلوم و کامل خم شد
جیسو: م....معذرت میخوام ز......زن داداش...هق.... دیگه اذیتتون نمیکنم....دیگه تکرار نمی کنم....هق قول میدم
جیمین: خوبه حالا گمشو
جیسو با گریه دوید
جیمین: حالت خوبه؟
جنی: ا..اره
جیمین:هوم خوبه باربارا
اجوما: بله ارباب
جیمین: یکم برای جنی سوپ درست کن با یکم سالاد میوه
اجوما:چشم ارباب
جنی: ببخشید.....کی...ن.. نجاتم داد
جیمین:من
جونگ کوک : جیمین بیا
(1 ساعت بعد)
اجوما اومد
اجوما: بیا دختر بخورش
جنی: من سوپ دوست ندارم نمیخورم
اجوما: یکم بخور
جیمین: خودم بهش میدم برو بیرون
اجوما: چشم
اومد نشست جلوم یه قاشق برداشت
جیمین: بیا بخور
جنی: چ.....چشم
وقتی سوپ تموم شد وقتی داشتم سالاد رو میخوردم
جنی: کوک چی کارتون داشت
جیمین: به تو ربطی نداره
#When_the_biggest_mafia_falls_in_love_with_you_and steals_you_and_you_have_to_become_a_bride
#he_ֆ𝐨
پارت:✰6✰
اومد روی تخت و با ریموت چراغا رو خاموش کرد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد کرد و کشیدم توی بغلش دلم میخواست جیغ بزنم
جیمین: لیدی من هیچ وقت بهت اسیب نمیزنم.....پس از من فرار نکن
با حرفش شکه شدم و اروم سرم رو رو گرفتم بالا و نگاهش کردم لبم رو بوسید و چشماش رو بست سعی کردم اروم باشم تا حداقل خوابم ببره
(فردا)
توی حیاط پشتی بودم که خیلی بزرگه و یه استخرم داره خم شدم سمت استخر که توش رو ببینم
جنی:یعنی عمقش زیاده؟؟
اه واقعا عمقش زیاده صدایی از پشت شنیدم برگشتم دیدیم جیسو
جیسو: زن داداش داری چی کار میکنی؟
خدمتکار شخصیش همیشه کنارشه نمی دونم چه دشمنی با من داره
جیسو: ناراحتی!؟
جنی: چی؟
جیسو:هیچی داشتم با جنی در اینده حرف میزدم
با حرفش تعجب کردم یعنی می خواد بلایی سرم بیاره
جیسو:خدافظ زن داداش
پرتم کرد داخل استخر من شنا بلد نیستم
جیسو: چیه شنا بلد نیستی؟ (خنده)
جنی: کمک یکی کمک کنه
دیگه در شده بود اب داشت منو میکشید پایین داشتم قرق میشدم یکی اومد بود میخواست نجاتم بده ولی دیگه من هوشیاریم رو از دست دادم
و بی هوش شدم
(2ساعت بعد ساعت 1بعد از ظهر)
ارو چشمام رو باز کردم روی تخت بودم لباسام عوض شدن یه لحظه صبر کن من داشتم قرق میشدم
در اتاق باز شد جیمین و جیسو بودن جیسو داشت گریه میکرد نگاهم به دستاش افتاد چرا دستاش انقدر زخم بود
جیمین:جیسو
جیسو اومد جلوم و کامل خم شد
جیسو: م....معذرت میخوام ز......زن داداش...هق.... دیگه اذیتتون نمیکنم....دیگه تکرار نمی کنم....هق قول میدم
جیمین: خوبه حالا گمشو
جیسو با گریه دوید
جیمین: حالت خوبه؟
جنی: ا..اره
جیمین:هوم خوبه باربارا
اجوما: بله ارباب
جیمین: یکم برای جنی سوپ درست کن با یکم سالاد میوه
اجوما:چشم ارباب
جنی: ببخشید.....کی...ن.. نجاتم داد
جیمین:من
جونگ کوک : جیمین بیا
(1 ساعت بعد)
اجوما اومد
اجوما: بیا دختر بخورش
جنی: من سوپ دوست ندارم نمیخورم
اجوما: یکم بخور
جیمین: خودم بهش میدم برو بیرون
اجوما: چشم
اومد نشست جلوم یه قاشق برداشت
جیمین: بیا بخور
جنی: چ.....چشم
وقتی سوپ تموم شد وقتی داشتم سالاد رو میخوردم
جنی: کوک چی کارتون داشت
جیمین: به تو ربطی نداره
#When_the_biggest_mafia_falls_in_love_with_you_and steals_you_and_you_have_to_become_a_bride
#he_ֆ𝐨
۱۰.۹k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.