اسم رمان: وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و مید
اسم رمان: وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و و مجبوری عروسش باشی......
پارت:7
(شب ساعت 8)
اوکی.....عالیه لباسه خدمتکارا رو پوشیدم امشب خدمتکارا میرن مرخصی
و یه عده دیگه ای میان استرس وحشتناکی داشتم اگر بگیرنم کارم تمومه اروم در رو باز کردم و همه جا رو چک کردم و اومدم بیرون، دویدم طبقه پایین تمام مدت سرم پایین بود تا کسی نفهمه منم، رفتم سمت در، با 4 تا خدمتکارا رفتیم سمت در، من پشتشون قایم شده بودم. کوک اومد جلومون سبز شد،مثل سگ ترسیده بودم دیگه کارم تمومه کوک منو میکشه، من همین جا میمیرم نگاهمون کرد. اروم اومد سمتم قلبم خیلی تند میزد.
جونگ کوک:هی تو سرت رو بگیر بالا
تنها چیزی که به گوشم میرسید صدای ضربان تند تند قلبم بود.
جونگ کوک: با تو...
شوگا: کوک بیا اینجا یه مشکلی پیش اومده
جونگ کوک:اومدم هیونگ
وقتی رفت نفس راحتی کشیدم، باز مرگ از کنار گوشم رد شد.
در رو برامون باز کردن، رفتیم بیرون، وقتی رفتیم بیرون سریع شروع کردم به دوییدن تا تونستم دوییدم، ولی مثله اینکه، ماشین بنز مشکی جیمین از کنارم رد شد فکر کنم منو دید، قلب خیلی تند میزد.
برگشتم دیدم رفته، نفس راحتی کشیدم، به دوییدن ادامه دادم.
صدای ماشین از پشت سرم میومد، برگشتم دیدم همون بنز مشکیه.
بد بخت شدم جونم داشت در میومد خیلی دویدم، پاهام نا نداشت.
سعی کردم تا جایی میشه بدومم الانم وسط جنگلم لعنتیی، ولی زود بهم رسید.
جیمین از ماشین پیاده شد، دوید سمتم وای خدا دیگه دارم نفس کم میارم.
بهم رسید، گرفتم جیغ زدم
جنی:ولم کن.....هق دست از سرم بردار
جیمین:خفه شو دهنتو ببند اگه یه کلمه از دهنت در بیا خودم میکشمت
عصبی بود خیلی عصبی بود کشیدم سمت ماشین، بزور سوار شدم از ترس نفسم بالا نمیومد.
میلرزیدم یعنی قراره چه بلایی سرم بیاد
#he_𝑠ᴏ𝕠
پارت:7
(شب ساعت 8)
اوکی.....عالیه لباسه خدمتکارا رو پوشیدم امشب خدمتکارا میرن مرخصی
و یه عده دیگه ای میان استرس وحشتناکی داشتم اگر بگیرنم کارم تمومه اروم در رو باز کردم و همه جا رو چک کردم و اومدم بیرون، دویدم طبقه پایین تمام مدت سرم پایین بود تا کسی نفهمه منم، رفتم سمت در، با 4 تا خدمتکارا رفتیم سمت در، من پشتشون قایم شده بودم. کوک اومد جلومون سبز شد،مثل سگ ترسیده بودم دیگه کارم تمومه کوک منو میکشه، من همین جا میمیرم نگاهمون کرد. اروم اومد سمتم قلبم خیلی تند میزد.
جونگ کوک:هی تو سرت رو بگیر بالا
تنها چیزی که به گوشم میرسید صدای ضربان تند تند قلبم بود.
جونگ کوک: با تو...
شوگا: کوک بیا اینجا یه مشکلی پیش اومده
جونگ کوک:اومدم هیونگ
وقتی رفت نفس راحتی کشیدم، باز مرگ از کنار گوشم رد شد.
در رو برامون باز کردن، رفتیم بیرون، وقتی رفتیم بیرون سریع شروع کردم به دوییدن تا تونستم دوییدم، ولی مثله اینکه، ماشین بنز مشکی جیمین از کنارم رد شد فکر کنم منو دید، قلب خیلی تند میزد.
برگشتم دیدم رفته، نفس راحتی کشیدم، به دوییدن ادامه دادم.
صدای ماشین از پشت سرم میومد، برگشتم دیدم همون بنز مشکیه.
بد بخت شدم جونم داشت در میومد خیلی دویدم، پاهام نا نداشت.
سعی کردم تا جایی میشه بدومم الانم وسط جنگلم لعنتیی، ولی زود بهم رسید.
جیمین از ماشین پیاده شد، دوید سمتم وای خدا دیگه دارم نفس کم میارم.
بهم رسید، گرفتم جیغ زدم
جنی:ولم کن.....هق دست از سرم بردار
جیمین:خفه شو دهنتو ببند اگه یه کلمه از دهنت در بیا خودم میکشمت
عصبی بود خیلی عصبی بود کشیدم سمت ماشین، بزور سوار شدم از ترس نفسم بالا نمیومد.
میلرزیدم یعنی قراره چه بلایی سرم بیاد
#he_𝑠ᴏ𝕠
۷.۷k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.