اسم رمان:وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدز
اسم رمان:وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی........
پارت: 8
جیمین:دو بار تکرارش کردی اتفاق بدی قرار برات بیوفته
جنی: لطفا....لطفا منو نکش..... هق من میخوام زنده بمونم
کوبیدم به در ماشین، خشکم زد.
جیمین:اخه چرا فکر میکنی من میکشمت چراااا؟ اگه میخواستم بکشمت هومن اول میکشتمت واسه چی باید می اوردمت اینجا هاااا؟
چشمام رو محکم بستم، اجازه دادم قطر های اشکم بیاد پایین
جیمین:تمومش کن انقدر گریه نکن
سعی کردم جلوی گریم رو بگیرم ولی خیلی خیلی سخت شده بود دیگه نمیتونم مثل قبل جلوی گریم رو بگیرم رفتیم امارت پیاده شد و مچم رو گرفت، کشیدم بیرون کوک و تهیونگ با دیدنم شده بودن مثل گرگی که هر لحظه ممکن بود بهم حمله کنن جیمین کشون کشون بردتم سمت حیاط پشتی چ.....چرا د...داریم م....میریم ا....اونجا؟!
جیمین: چوب رو بیار
سانی: چشم
با این حرفش شوکه شدم بردم وسط حیاط جیسو رو دیدم از دور با یه پوزخند احمقانه داشت نگاهم میکرد دستیار جیمین اومد چوب رو داد دستش کوک و تهیونگ داشتن نگاه میکردن مثل اینکه داشتن لذت میبردن
جیمین :می خوام بدونم چقدر پاهات طاقت داره که فکر کردی میتونی تا شهر بدوی
جنی: ن....نه خو....خواهش میکنم
نشست کنارم اون چوب لعنتی رو محکم زد به پام از درد نفسم برید
دقیقا میزد پشت زانوم که جای حساسی بود اقدر به این کار ادامه داد
پام کامل خونی بود کوک با دستش علامت داد خودم میکشمت گریم بیشتر شد من چرا انقدر بد بختم جیمین بالاخره دست برداشت دیگه پاهام رو حس نمیکنم
جیمین: باربارا
اجوما دوید طرفمون
اجوما: بله ارباب بزرگ
جیمین: ببرش پیش الکسیس
انقدر حرصم گرفته بود که حتی نمیخواستم درمان بشم
اجوما: چشم ارباب بزرگ
وقتی جیمین رفت افتادم روی چمنا دراز کشیدم
اجوما: بلند شو باید بریم
بی صدا اشک میریختم
جنی: من نیاری به درمان ندارم
اجوما: چی داری میگی اگه ارباب بزرگ ببینه من نبردمت منو میکشه
جنی:ولم کن.....هق......برو
خیلی درد داشتم از یه طرف سوزش وحشتناکی داشتم جیسو اومد بالا سرم
جیسو:اخی مثله اینکه ترکیدی (خنده)
جیسو رفت اجوما همش سعی داشت ببرتم ولی دید موفق نمیشه گذاشت رفت رفتم داخل امارت بزور رفتم طبقه بالا توی اتاق روی تخت دراز کشیدم چشمام رو بستم و با اون همه درد خوابیدم
#he_s𝓸𝑜
پارت: 8
جیمین:دو بار تکرارش کردی اتفاق بدی قرار برات بیوفته
جنی: لطفا....لطفا منو نکش..... هق من میخوام زنده بمونم
کوبیدم به در ماشین، خشکم زد.
جیمین:اخه چرا فکر میکنی من میکشمت چراااا؟ اگه میخواستم بکشمت هومن اول میکشتمت واسه چی باید می اوردمت اینجا هاااا؟
چشمام رو محکم بستم، اجازه دادم قطر های اشکم بیاد پایین
جیمین:تمومش کن انقدر گریه نکن
سعی کردم جلوی گریم رو بگیرم ولی خیلی خیلی سخت شده بود دیگه نمیتونم مثل قبل جلوی گریم رو بگیرم رفتیم امارت پیاده شد و مچم رو گرفت، کشیدم بیرون کوک و تهیونگ با دیدنم شده بودن مثل گرگی که هر لحظه ممکن بود بهم حمله کنن جیمین کشون کشون بردتم سمت حیاط پشتی چ.....چرا د...داریم م....میریم ا....اونجا؟!
جیمین: چوب رو بیار
سانی: چشم
با این حرفش شوکه شدم بردم وسط حیاط جیسو رو دیدم از دور با یه پوزخند احمقانه داشت نگاهم میکرد دستیار جیمین اومد چوب رو داد دستش کوک و تهیونگ داشتن نگاه میکردن مثل اینکه داشتن لذت میبردن
جیمین :می خوام بدونم چقدر پاهات طاقت داره که فکر کردی میتونی تا شهر بدوی
جنی: ن....نه خو....خواهش میکنم
نشست کنارم اون چوب لعنتی رو محکم زد به پام از درد نفسم برید
دقیقا میزد پشت زانوم که جای حساسی بود اقدر به این کار ادامه داد
پام کامل خونی بود کوک با دستش علامت داد خودم میکشمت گریم بیشتر شد من چرا انقدر بد بختم جیمین بالاخره دست برداشت دیگه پاهام رو حس نمیکنم
جیمین: باربارا
اجوما دوید طرفمون
اجوما: بله ارباب بزرگ
جیمین: ببرش پیش الکسیس
انقدر حرصم گرفته بود که حتی نمیخواستم درمان بشم
اجوما: چشم ارباب بزرگ
وقتی جیمین رفت افتادم روی چمنا دراز کشیدم
اجوما: بلند شو باید بریم
بی صدا اشک میریختم
جنی: من نیاری به درمان ندارم
اجوما: چی داری میگی اگه ارباب بزرگ ببینه من نبردمت منو میکشه
جنی:ولم کن.....هق......برو
خیلی درد داشتم از یه طرف سوزش وحشتناکی داشتم جیسو اومد بالا سرم
جیسو:اخی مثله اینکه ترکیدی (خنده)
جیسو رفت اجوما همش سعی داشت ببرتم ولی دید موفق نمیشه گذاشت رفت رفتم داخل امارت بزور رفتم طبقه بالا توی اتاق روی تخت دراز کشیدم چشمام رو بستم و با اون همه درد خوابیدم
#he_s𝓸𝑜
۷.۸k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.