پارت ۱۱:)
ماتیلدا:
توی فرودگاه منتظر پروازمون نشسته بودیم
حقیقتش آره استرس داشتم از پرونده ای که امکان موفق شدنش کم بود
مطمئن موکل مون اونقدر پول نداره که همه ی خلاف هاشو جبران کنه حتی اگه اون پول کفایت میکرد جرم تجا.وز به راهتی برطرف نمیشه درست نمیگم؟
با صدای کیم تهیونگ از افکارم بیرون اومدم: دستات چرا میلرزه؟
لبخند ضایع و مصنوعی تحویلش دادم بیشتر از این استرسم لو نره: خوبم چیزی نیست
بلاخره پروازمون اعلام شد و چمدون هامون رو برداشتیم ...
صندلی هامون جفت هم بود انتظار داشتم آقای کیم طی مسیر باهام صحبت کنه ولی سرش کلا تو کار خودش بود ...
تهیونگ:
همین طور به کتاب خوندنم ادامه میدادم که حس سنگینی ای روی دوشم بود
کتابو که کنار زدم چهره خوابالو ماتیلدا مشخص شد
سرشو از روی شونم برداشتم شاید از اون خرابه ها نبود ولی برای من آخر همشون یکی حساب میشه
در واقع باید هم اینجوری باشه من نمیتونم از حرف پدرم سرپیچی کنم!
///////////////////
داد بلندی کشید :مینهوو
مینهو چشمی چرخوند : چته؟
کارن عصبی تو چشماش زل زد: نمیخوام یک ذره بهش بد بگذره اینجور قراره بهمون اعتماد کنه؟
ولی مینهو کاملا ناراضی بود: من از اومدن این دختر به این خونه راضی نیستم از کجا مطمئنی نوه پدربزرگمونه؟
کارن گفت: خدایا مینهو تو خیلی خری نیازش داریم میفهمی؟
بچه ای نبود که اهل این کارا باشه : پول انقد کورتون کرده حاضرید هرکسیو بازی بدین
پله هارو سریع به مقصد اتاقش دویید و به محض رسیدن خودشو روی تخت ولو کرد
-اخه یه دختر ۲۴ ساله که هیچی از زندگیش نداره واقعا دخترعموی منه؟ اصلا کیم بهش گفته که میاد اینجا؟
توی فرودگاه منتظر پروازمون نشسته بودیم
حقیقتش آره استرس داشتم از پرونده ای که امکان موفق شدنش کم بود
مطمئن موکل مون اونقدر پول نداره که همه ی خلاف هاشو جبران کنه حتی اگه اون پول کفایت میکرد جرم تجا.وز به راهتی برطرف نمیشه درست نمیگم؟
با صدای کیم تهیونگ از افکارم بیرون اومدم: دستات چرا میلرزه؟
لبخند ضایع و مصنوعی تحویلش دادم بیشتر از این استرسم لو نره: خوبم چیزی نیست
بلاخره پروازمون اعلام شد و چمدون هامون رو برداشتیم ...
صندلی هامون جفت هم بود انتظار داشتم آقای کیم طی مسیر باهام صحبت کنه ولی سرش کلا تو کار خودش بود ...
تهیونگ:
همین طور به کتاب خوندنم ادامه میدادم که حس سنگینی ای روی دوشم بود
کتابو که کنار زدم چهره خوابالو ماتیلدا مشخص شد
سرشو از روی شونم برداشتم شاید از اون خرابه ها نبود ولی برای من آخر همشون یکی حساب میشه
در واقع باید هم اینجوری باشه من نمیتونم از حرف پدرم سرپیچی کنم!
///////////////////
داد بلندی کشید :مینهوو
مینهو چشمی چرخوند : چته؟
کارن عصبی تو چشماش زل زد: نمیخوام یک ذره بهش بد بگذره اینجور قراره بهمون اعتماد کنه؟
ولی مینهو کاملا ناراضی بود: من از اومدن این دختر به این خونه راضی نیستم از کجا مطمئنی نوه پدربزرگمونه؟
کارن گفت: خدایا مینهو تو خیلی خری نیازش داریم میفهمی؟
بچه ای نبود که اهل این کارا باشه : پول انقد کورتون کرده حاضرید هرکسیو بازی بدین
پله هارو سریع به مقصد اتاقش دویید و به محض رسیدن خودشو روی تخت ولو کرد
-اخه یه دختر ۲۴ ساله که هیچی از زندگیش نداره واقعا دخترعموی منه؟ اصلا کیم بهش گفته که میاد اینجا؟
۳.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.