"حرکت ناگهانی²⁸"
ا.ت: یکسال....جدا؟
حیمین: مهم نیست .مهم اینه که الان پیشمی
ات: چرا رفتم تو کما؟
جیمین: بعدا باهم صحبت میکنیم اینجا جاش نیست!
ا.ت: چرا مگه چیشده؟ « همه حرفای ا.ت با نگرانی »
جیمین: من و ا.ت میخوایم باهم صحبت کنیم الان برمیگردیم
ات:جیمین!! مگه چی شده که انقدر مضطربی ؟
جیمین:بشین روی تخت!
ا.ت: هوفففففففف
جیمین: ببین من صبح پاشدم از خواب دیدم نیستی کنارم.همه جارو دنبالت گشتم.
اومدم برم دست شویی دیدم از تو حموم داره خون میاد درو باز کردم دیدم بیهوش افتادی از سرتم داره خون میاد .بعدشم که بردمت بیمارستان گفتن تو کما رفتی!
ویو حیمین
همه چیز رو بهش گفتم اما با اشکی که از گوشه چشمش اومد همه دنیا رو سرم خراب شد!
جیمین: ا.ت! ا.ت! چرا گریه میکنی چیزی شده
ا.ت: مطمئنا از بهوش اومدنم هم نا امید بودی
جیمین: تقریبا همه این فکر رو میکردن
ا.ت: پس قطعا رفتی سراغ ی دختر دیگه!
با این حرفش خشکم زد چرا باید همچین فکری بکنه .واقعا انقدر به من بی اعتماده.فکر کرده انقدر برام بی ارزشه؟
حیمین: چطور میتونی همچین چیزی رو به زبون بیاری؟
هااااااا« عصبی و داد »
ا.ت: پس رفتی!
رو تخت دراز کشش کردم روش خیمه زدم خیلی عصبی بودم یکسال نتونسته بودم بدنشو لمس کنم که بیاد به من همچین حرفی بزنه
جیمین: من یکسال تمام دوری ازت رو تحمل کردم. بار نرفتم.مست نکردم.به هیچ زنی نگاهم نکردم.اون وقت انقدر راحت قضاوتم میکنی؟
ا.ت: جیم.....
جیمین: خفشوووو ..اسمم رو به زبونت نیار.......چطور میتونی اینطوری رفتار کنی . تا کی میخوای انقدر لجباز باشییی.یک سال گذشتع ا.ت میفهمییییی . با توامممممم
ا.ت: ههههققق هقق « گریه »
ا.ت: بسههههههه بسه خواهش میکنم منو درک کن خواهش میکنم یکم منو درک کن .فکر کن بخوابی پاشی یکسال گذشته باشههههه .با خودت چی فکر میکنی همین که حافظه دارم خیلیه باید کلاهتم بندازی هوااا. میدونی چقدر دلم واسه بوی عطرت لک زده. میدونی دلم واسه اینکه سرم رو بزارم رو سینت چقدر تنگشدهههههههه
سرم رو تو گردن ا.ت فرو بردم چقدر به بدن این دختر نیاز داشتم . لبم رو رو گردنش میکشیدم .کاملا تحریکم کرده بود بوی خوب بدنش رو تو ریه هام میکشیدم. بوی بدنش بهم ارامش میداد.تمام عصبانیم رو فرو کش کرد
جیمین: چطوری انقدر بهم ارامش میدی؟
ات : .....
جیمین: کوچولوووووو .دلم واسه این اسم تنگ شده فرشته کوچولو ی من
کوکوکوکو« با بینیت بازی میکنه»
کوکوکوکو« لبات رو به بازی میگیر »
کوکوکوکو« لپات رو فشار میده »
ا.ت: هههه بسه قل قلکم میاددد هههههه« خنده »
جیمین: همیشه بخند. قول میدی همیشه بخندی
ا.ت: اره
جیمین: حالا میشه اون لبات رو به من بدی؟
ا.ت: جیمینننننن.پس بگو چرا انقدر مهربون شدی! چیز دیگه ای میخواستی
حیمین: مهم نیست .مهم اینه که الان پیشمی
ات: چرا رفتم تو کما؟
جیمین: بعدا باهم صحبت میکنیم اینجا جاش نیست!
ا.ت: چرا مگه چیشده؟ « همه حرفای ا.ت با نگرانی »
جیمین: من و ا.ت میخوایم باهم صحبت کنیم الان برمیگردیم
ات:جیمین!! مگه چی شده که انقدر مضطربی ؟
جیمین:بشین روی تخت!
ا.ت: هوفففففففف
جیمین: ببین من صبح پاشدم از خواب دیدم نیستی کنارم.همه جارو دنبالت گشتم.
اومدم برم دست شویی دیدم از تو حموم داره خون میاد درو باز کردم دیدم بیهوش افتادی از سرتم داره خون میاد .بعدشم که بردمت بیمارستان گفتن تو کما رفتی!
ویو حیمین
همه چیز رو بهش گفتم اما با اشکی که از گوشه چشمش اومد همه دنیا رو سرم خراب شد!
جیمین: ا.ت! ا.ت! چرا گریه میکنی چیزی شده
ا.ت: مطمئنا از بهوش اومدنم هم نا امید بودی
جیمین: تقریبا همه این فکر رو میکردن
ا.ت: پس قطعا رفتی سراغ ی دختر دیگه!
با این حرفش خشکم زد چرا باید همچین فکری بکنه .واقعا انقدر به من بی اعتماده.فکر کرده انقدر برام بی ارزشه؟
حیمین: چطور میتونی همچین چیزی رو به زبون بیاری؟
هااااااا« عصبی و داد »
ا.ت: پس رفتی!
رو تخت دراز کشش کردم روش خیمه زدم خیلی عصبی بودم یکسال نتونسته بودم بدنشو لمس کنم که بیاد به من همچین حرفی بزنه
جیمین: من یکسال تمام دوری ازت رو تحمل کردم. بار نرفتم.مست نکردم.به هیچ زنی نگاهم نکردم.اون وقت انقدر راحت قضاوتم میکنی؟
ا.ت: جیم.....
جیمین: خفشوووو ..اسمم رو به زبونت نیار.......چطور میتونی اینطوری رفتار کنی . تا کی میخوای انقدر لجباز باشییی.یک سال گذشتع ا.ت میفهمییییی . با توامممممم
ا.ت: ههههققق هقق « گریه »
ا.ت: بسههههههه بسه خواهش میکنم منو درک کن خواهش میکنم یکم منو درک کن .فکر کن بخوابی پاشی یکسال گذشته باشههههه .با خودت چی فکر میکنی همین که حافظه دارم خیلیه باید کلاهتم بندازی هوااا. میدونی چقدر دلم واسه بوی عطرت لک زده. میدونی دلم واسه اینکه سرم رو بزارم رو سینت چقدر تنگشدهههههههه
سرم رو تو گردن ا.ت فرو بردم چقدر به بدن این دختر نیاز داشتم . لبم رو رو گردنش میکشیدم .کاملا تحریکم کرده بود بوی خوب بدنش رو تو ریه هام میکشیدم. بوی بدنش بهم ارامش میداد.تمام عصبانیم رو فرو کش کرد
جیمین: چطوری انقدر بهم ارامش میدی؟
ات : .....
جیمین: کوچولوووووو .دلم واسه این اسم تنگ شده فرشته کوچولو ی من
کوکوکوکو« با بینیت بازی میکنه»
کوکوکوکو« لبات رو به بازی میگیر »
کوکوکوکو« لپات رو فشار میده »
ا.ت: هههه بسه قل قلکم میاددد هههههه« خنده »
جیمین: همیشه بخند. قول میدی همیشه بخندی
ا.ت: اره
جیمین: حالا میشه اون لبات رو به من بدی؟
ا.ت: جیمینننننن.پس بگو چرا انقدر مهربون شدی! چیز دیگه ای میخواستی
- ۴.۵k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط