رمانتیک من
رمانتیک من
❤😎پارت ۴۷
که یهو صدای مسیج شنیدم گوشیمو نگاه کردم نه ماله من نبود گوشی هانیل رو میز بود برداشتم و دیدم از طرف اون عوضیه
پیام: پرنسسم حالت خوبه؟ دفعه پیش نشد ماله خودم بکنمت امیدوارم دفعه بعد بشه بوس.
خیلی جوش آورده بودم گوشیو پرت کردم اونور و از اینور اتاق تا انتها راه میرفتم که یهو در اتاق زده شد خدمتکار بود بهش گفتم وقتی قلبم بهوش اومد خبرم کنه و سوار ماشینم شدم و راه افتادم
ویو کوک
عمارت بودم هینا رفته بود به هانیل سر بزنه که دستیارم اومد داخل
دستیار: ارباب خدمتکار جدید رسید
کوک: من خدمتکار نخواسته بودم
دستیار: ارباب میگن باید باهاتون صحبت کنن بهشون گفتم به من اطلاع دهند که بهتون بگم ولی رد کردن بگم بیان داخل؟
کوک: بگو بیاد
که دختره با یه لباس باز اومد داخل
کوک: اومدی پارتی؟ این چه لباسیه
خدمتکار: ببخشید ارباب آخه لباس دیگه ای نداشتم (عشوه)
کوک: خب بگو کارتو (سرد)
خدمتکار: من دنبال کار میگشتم میشه اینجا شروع کنم؟ شمارو وقتی با دوستم قرار گذاشته بودم توی شرکت دیدم پلیز (بازم عشوه)
دستمو رو میز کوبوندم و گفتم
کوک: اگه بخوای با این روند لوس بازی پیش بری تظمین نمیدم زندت بزارم
خدمتکار: چشم
کوک: حالا ۱ روز امتحانی بمون بعد معلوم میشه حالام میتونی بری (سرد)
ویو ته
رفتم شرکت یه سری از کارا رو انجام دادم در نبود کوک بعدش رسیدم عمارت اون عوضی که فهمیدم جاشو عوض کرده پس برگشتم سمت عمارت خودم احتمالا الان دیگه هانیل بهوش اومده رسیدم رفتم طبقه بالا که دیدم هینا داره باهاش حرف میزنه
هینا: آخ جون بالاخره بهوش اومدی
ویو هانیل
میخواستم بلند شم که افتادم دوباره سرجام
هینا: بلند نشو خر
هانیل: آخه..
ته: آخه ندارم حق با هینائه بلند نمیشی
هانیل: هنوز عصبانیه؟
(پچ پچ)
هینا: آره به احتمال
ته: صداتونو میشنوم
هینا: من تنهاتون میزارم
ته روی تخت نشست دستشو روی موهام کشید و گفت
تهیونگ: ببخشید دخترم
(ذهن هانیل: ولی یه حسی واقعا دارم بهش الان بهترین وقته برای اعتراف که ادامه داد)
تهیونگ: نباید تنهات میذاشتم فرشته ام
هانیل: ته
تهیونگ: جونم
هانیل: من..دوستت دارم
اولش رفت تو شک ولی بعدش لبخندی به شیرینی عسل روی لباش نقش بست که خیلی دلنشین بود
ته: چی..چی گفتی؟
هانیل: من عاشقت شدم نمیدونم چجوری ولی..
که با قرار گرفتن لباش رو لبام حرفم نصفه موند داشتم همراهیش میکردم که فکر کردم چطور میتونستم ازش خوشم نیاد
ویو هانیل
از گوشه در نگاه کردم دیدم دارن همو میبوسن سریع گوشیمو آوردم و عکس گرفتم ازشون خیلی خوشگل افتادن بعد کیفمو برداشتم و به طرف خونه رفتم که تلفنم زنگ خورد ناشناش بود برداشتم و گفتم..
❤😎پارت ۴۷
که یهو صدای مسیج شنیدم گوشیمو نگاه کردم نه ماله من نبود گوشی هانیل رو میز بود برداشتم و دیدم از طرف اون عوضیه
پیام: پرنسسم حالت خوبه؟ دفعه پیش نشد ماله خودم بکنمت امیدوارم دفعه بعد بشه بوس.
خیلی جوش آورده بودم گوشیو پرت کردم اونور و از اینور اتاق تا انتها راه میرفتم که یهو در اتاق زده شد خدمتکار بود بهش گفتم وقتی قلبم بهوش اومد خبرم کنه و سوار ماشینم شدم و راه افتادم
ویو کوک
عمارت بودم هینا رفته بود به هانیل سر بزنه که دستیارم اومد داخل
دستیار: ارباب خدمتکار جدید رسید
کوک: من خدمتکار نخواسته بودم
دستیار: ارباب میگن باید باهاتون صحبت کنن بهشون گفتم به من اطلاع دهند که بهتون بگم ولی رد کردن بگم بیان داخل؟
کوک: بگو بیاد
که دختره با یه لباس باز اومد داخل
کوک: اومدی پارتی؟ این چه لباسیه
خدمتکار: ببخشید ارباب آخه لباس دیگه ای نداشتم (عشوه)
کوک: خب بگو کارتو (سرد)
خدمتکار: من دنبال کار میگشتم میشه اینجا شروع کنم؟ شمارو وقتی با دوستم قرار گذاشته بودم توی شرکت دیدم پلیز (بازم عشوه)
دستمو رو میز کوبوندم و گفتم
کوک: اگه بخوای با این روند لوس بازی پیش بری تظمین نمیدم زندت بزارم
خدمتکار: چشم
کوک: حالا ۱ روز امتحانی بمون بعد معلوم میشه حالام میتونی بری (سرد)
ویو ته
رفتم شرکت یه سری از کارا رو انجام دادم در نبود کوک بعدش رسیدم عمارت اون عوضی که فهمیدم جاشو عوض کرده پس برگشتم سمت عمارت خودم احتمالا الان دیگه هانیل بهوش اومده رسیدم رفتم طبقه بالا که دیدم هینا داره باهاش حرف میزنه
هینا: آخ جون بالاخره بهوش اومدی
ویو هانیل
میخواستم بلند شم که افتادم دوباره سرجام
هینا: بلند نشو خر
هانیل: آخه..
ته: آخه ندارم حق با هینائه بلند نمیشی
هانیل: هنوز عصبانیه؟
(پچ پچ)
هینا: آره به احتمال
ته: صداتونو میشنوم
هینا: من تنهاتون میزارم
ته روی تخت نشست دستشو روی موهام کشید و گفت
تهیونگ: ببخشید دخترم
(ذهن هانیل: ولی یه حسی واقعا دارم بهش الان بهترین وقته برای اعتراف که ادامه داد)
تهیونگ: نباید تنهات میذاشتم فرشته ام
هانیل: ته
تهیونگ: جونم
هانیل: من..دوستت دارم
اولش رفت تو شک ولی بعدش لبخندی به شیرینی عسل روی لباش نقش بست که خیلی دلنشین بود
ته: چی..چی گفتی؟
هانیل: من عاشقت شدم نمیدونم چجوری ولی..
که با قرار گرفتن لباش رو لبام حرفم نصفه موند داشتم همراهیش میکردم که فکر کردم چطور میتونستم ازش خوشم نیاد
ویو هانیل
از گوشه در نگاه کردم دیدم دارن همو میبوسن سریع گوشیمو آوردم و عکس گرفتم ازشون خیلی خوشگل افتادن بعد کیفمو برداشتم و به طرف خونه رفتم که تلفنم زنگ خورد ناشناش بود برداشتم و گفتم..
- ۵۷۴
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط