p

p...65

لی مین...من برای جاسوسی میرم
نئوهو..نه نمیزارم توبری
لی مین..نگران نباش بویی نمیبره که من حافظموبدست اوردم بعین برده های شما یکی هست که از اواندله اونو باخودم میبرمو میگم اومدم برای نجات اون و اونم میتونه حرفمو تایید کنه

نئوهو..باشه ولی مراقب باش
لی مین چانگ..باشه
..............

به امپراطور مالی‌شان خبر آوردن که وانگ تو راه بهش حمله شده و همه افرادش کشته شدن خود وانگ هم کشته شده

شیانگفی... چطور ممکنه کسی از این موضوع که وانگ به نیانگما میره خبر نداشت چطور ممکنه


ملکه..پسرم چی شده ملکه شروع کرد به گریه کردن

لیژان خبرارو شنید و به قصر اصلی اومد وقتی اومد دید پدر مادرش دارن گریه میکنن و میگن پسرم پسرم

لیژان..خبرا راسته واقعا وانگ بهش حمله شده و کشته شده لیژان شروع ‌کرد به گریه کردن این چطور ممکنه

ملکه..رو به پادشاه مالی شان‌کرد و گفت همش تقصیر توی چرا بدون مشورت وانگ به این سفر خطرناک پرستادی اصلا چرا باید ما به نیانگما کمک کنیم

شیانگفی..یه نفر وضعیت وانگ لو داده به دشمن
ملکه..همش عواقب کار توی چرا ما باید بهش کمک کنیم

شیانگفی..جنازه وانگ پیدا کردین
نگهبان.. ازگفتن این حرف متاسفم اما همه جنازه ها اتیش زده شدن

شیانگفی.. چی
و غش کرد

ملکه ..امپراطور ببرید به اقامتگاهشون
لیژان ..حالا ما باید چیکار کنیم

ملکه.. به هیچکس خبر بی حال شدن امپراطور نمی‌دید برای روحیه سربازا خوب نیست

لیژان ..حالا چه اتفاقی میفته
ملکه..فعلا تو دست پاییه من نباش مگه وضعیت قصر نمیبینی

ملکه رفت لیژان یاد حرفای خودش و دینگ یوشی افتاد
لیژان ..امکان نداره امکان نداره این کار دینگ یوشی باشه باید خودم برم ازش بپرسم لیژان با تمام سرعتش رفت به سمت مسافر خانه

لیژان.. مسافر های چند روز پیش کجا رفتن
صاحب مسافر خونه..اونا همون روز رفتن از اینجا

لیژان ..حالا دینگ یوشی از کجا پیدا کنم یعنی ممکنه کار اون باشه اون تها کسی بوده که از این موضوع خبر داشته

برای لئوو خبر اوردن که ارتش دینگ یوشی و چن ژیوان عقب نشینی کردن از مرز های ما

لئوو..چطور
نگهبان..اونا ارتششونو حرکت دادن به مالی شان مالی شان ارتششو برای کمک ما فرستادن ولی وسطه راه همه یه ارتششونو نابودشدن و شاهزاده وانگ کشته شدن

لئوو..چطور ممکنه

لئوو رفت پیش پدرش و گفت
لئوو..ما باید بریم به کمکشون اونا بخاطره ما کله ارتششونو از دست دادن
پادشاه نیانگما..مابه اونا کمک نمیکنیم چون ممکنه دوباره به ما حمله کنن

لئوو..ولی
پادشاه..ولی نداره همینکه گفتم

در همین حال شوکای پیش پدر مادرش بود

شوکای..اگه ما به مالی شان کمک نکنیم اونا نابود میشن

ملکه سلیب اتش..مگه یادت رفته چیکار کردن اونا خاستگاریو خراب کردن

شوکای ..ولی چه رفتی داره
دیدگاه ها (۵)

p...6۶شوکای عصبانی شدو اومد بیرون که لینگ هه دیدلینگ هه..دید...

p....67ژان تو زندان بود که افراد آوردنش بیرون ژان کجا داریم ...

p...64لیژان..مگه نباید الان تو جنگ باشیدینگ یوشی..اره ولی تو...

p...63ییبو تو مسافر خانه بود برای دیدن اوضاع یا اینکه ببینه ...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط