P44
تهیونگ : نه دارم به آجوما میخندم
ا/ت : یعنی من یدونه بزنم .....
ادامه حرفش رو قطع کردم و گفتم : نه نه اروم باش ....... اروم باش
بعدم کنارش نشستم و دستمو رو دور گردنش انداختم و با شیطنت گفتم : یه گربه نباید اینقدر وحشی باشه
نیم نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت اما بعد از چند ثانیه زل زدن بهم محکم کوبید تو شکممو گفت : ببند پسر خوب ...... ببند
خندیدم و گفتم : چشم هرچی شما بگی
(لی هون ویو)
لی هون : نمیدونم ...... امیدوارم این دختره سویون کارش رو درست انجام بده .
تلفن رو قطع کردم و به سمت میزم رفتم و نشستم .... نگاهی توی سالن غذاخوری انداختم که چشمم به سویون خورد ، سویون درحالی که توی سالن غذاخوری قدم میزد نگاهم کرد که با دست بهش اشاره کردم که به معنای بیا اینجا بود ...... اومد سمتم که صندلی کنارم رو براش بیرون کشیدم و گفتم : بشین
کنارم نشست و نگاهش رو بهم دوخت کنجکاو نگاهم میکرد و منتظر بود تا چیزی بگم ..... این دختر با این همه ناز چطور نتونسته تا الان دل تهیونگ رو بدست بیاره الحق که تهیونگ به هر دختری دل نمیبنده .
سویون : لی هون حرفتو بزن اینقدر نگام نکن
لی هون : کارا چطور پیش میره ؟؟
سویون : خوبه ..... خوب پیش میره
لی هون : مطمئن باشم ؟؟
سویون : اره ....... مطمئن باش
پوزخندی زدم و موهاش رو دور گوشش فرستادم : خوبه ...... دختر خوب خودت خوب میدونی اگه موفق شی چی میشه نه ؟؟
سرش رو به معنی تایید تکون داد .
لی هون : خوبه ...... نیاز نیست بری همینجا بشین تنها نشین .....الان سانی هم میاد
سویون : بشینم ؟؟
لی هون : اره دوست من .....بشین
نگاهی پر از خنده و خوش رویی رو تحویلش دادم و گفتم : تو عضویی از مایی
خندید و سرش رو تکون داد .
ا/ت : یعنی من یدونه بزنم .....
ادامه حرفش رو قطع کردم و گفتم : نه نه اروم باش ....... اروم باش
بعدم کنارش نشستم و دستمو رو دور گردنش انداختم و با شیطنت گفتم : یه گربه نباید اینقدر وحشی باشه
نیم نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت اما بعد از چند ثانیه زل زدن بهم محکم کوبید تو شکممو گفت : ببند پسر خوب ...... ببند
خندیدم و گفتم : چشم هرچی شما بگی
(لی هون ویو)
لی هون : نمیدونم ...... امیدوارم این دختره سویون کارش رو درست انجام بده .
تلفن رو قطع کردم و به سمت میزم رفتم و نشستم .... نگاهی توی سالن غذاخوری انداختم که چشمم به سویون خورد ، سویون درحالی که توی سالن غذاخوری قدم میزد نگاهم کرد که با دست بهش اشاره کردم که به معنای بیا اینجا بود ...... اومد سمتم که صندلی کنارم رو براش بیرون کشیدم و گفتم : بشین
کنارم نشست و نگاهش رو بهم دوخت کنجکاو نگاهم میکرد و منتظر بود تا چیزی بگم ..... این دختر با این همه ناز چطور نتونسته تا الان دل تهیونگ رو بدست بیاره الحق که تهیونگ به هر دختری دل نمیبنده .
سویون : لی هون حرفتو بزن اینقدر نگام نکن
لی هون : کارا چطور پیش میره ؟؟
سویون : خوبه ..... خوب پیش میره
لی هون : مطمئن باشم ؟؟
سویون : اره ....... مطمئن باش
پوزخندی زدم و موهاش رو دور گوشش فرستادم : خوبه ...... دختر خوب خودت خوب میدونی اگه موفق شی چی میشه نه ؟؟
سرش رو به معنی تایید تکون داد .
لی هون : خوبه ...... نیاز نیست بری همینجا بشین تنها نشین .....الان سانی هم میاد
سویون : بشینم ؟؟
لی هون : اره دوست من .....بشین
نگاهی پر از خنده و خوش رویی رو تحویلش دادم و گفتم : تو عضویی از مایی
خندید و سرش رو تکون داد .
۴.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.