P42
تقریبا ساعت نزدیکای 9:00 شب (به وقت کره) بود که زنگ سالن غذاخوری به صدا در اومد ، این یعنی زمان شام رسیده بود ..... تهیونگ رفته بود اتاق خودش چون میخواست بره حموم هرچند از اون زمانی که خانم کیم بهمون گیر داد مجبوریم کمتر بریم اتاق همدیگه ولی باز هم پیش همیم .....اه پیر زن خرفت همش بلده گیر بده .... نفس عمیقی کشیدم بیخیالش چند سال دیگه از اینجا میرفتم .....لباس هامو عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون و به سمت سالن غذاخوری قدم برداشتم .
(تهیونگ ویو)
حالم بعد از یه دوش اب سرد خیلی بهتر بود ، به ساعت نگاه کردم ا/ت الان دیگه باید رفته باشه لباس هامو پوشیدم و همینطور که داشتم با حوله سرم رو خشک میکردم صدای تق تق در به گوش رسید ، قطعا ا/ت نبود چون ا/ت همیشه در نمیزنه میپره تو ، پس کیه ؟؟
در به ارومی باز شد و قیافه سویون از چارچوب در پدیدار شد ، توی دلم لعنتی گفتم .
سویون : میشه بیام تو ؟؟
تهیونگ : که چی بشه ؟؟
سویون : میخواستم یه چیزی بهت بدم
تهیونگ : کوتاه و مختصر
اروم از در اومد تو و روبه روم وایساد بعدم جعبه هدیه ای جلوم گرفت ، که ابرو بالا انداختم و کنجکاو پرسیدم : برای ؟؟
سویون : خب ....... تو بهم کمک کردی .....اینجارو بهم نش.....
با صدای تق تق در حرفش نصفه موند .
D: تهیونگ بیا دیگه
این ...... این صدای ا/ت بود با شنیدن صدای ا/ت سریع دستمو جلوی دهن سویون گذاشتم و سرم رو به حالت منفی تکون دادم ، اصلا دلم نمیخواست ا/ت چیزی بفهمه ، یا چیزی ببینه ، دوست نداشتم حتی بدونه اون روز بخاطر این دختر دیر رسیدم .
(تهیونگ ویو)
حالم بعد از یه دوش اب سرد خیلی بهتر بود ، به ساعت نگاه کردم ا/ت الان دیگه باید رفته باشه لباس هامو پوشیدم و همینطور که داشتم با حوله سرم رو خشک میکردم صدای تق تق در به گوش رسید ، قطعا ا/ت نبود چون ا/ت همیشه در نمیزنه میپره تو ، پس کیه ؟؟
در به ارومی باز شد و قیافه سویون از چارچوب در پدیدار شد ، توی دلم لعنتی گفتم .
سویون : میشه بیام تو ؟؟
تهیونگ : که چی بشه ؟؟
سویون : میخواستم یه چیزی بهت بدم
تهیونگ : کوتاه و مختصر
اروم از در اومد تو و روبه روم وایساد بعدم جعبه هدیه ای جلوم گرفت ، که ابرو بالا انداختم و کنجکاو پرسیدم : برای ؟؟
سویون : خب ....... تو بهم کمک کردی .....اینجارو بهم نش.....
با صدای تق تق در حرفش نصفه موند .
D: تهیونگ بیا دیگه
این ...... این صدای ا/ت بود با شنیدن صدای ا/ت سریع دستمو جلوی دهن سویون گذاشتم و سرم رو به حالت منفی تکون دادم ، اصلا دلم نمیخواست ا/ت چیزی بفهمه ، یا چیزی ببینه ، دوست نداشتم حتی بدونه اون روز بخاطر این دختر دیر رسیدم .
۴.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.