P46
تهیونگ : ببخشید
نفسمو حرصی بیرون دادم و گفتم : الان من برای ترم چه غلطی کنم ؟؟
دستشو دور گردنم انداخت و گفت : تقلب
بعدم نگاهشو به جین داد و با یه چشمک گفت : جین میرسونه
جین خندید و گفت : نه بابا از کیسه خلیفه میبخشی ؟؟
تهیونگ لپاشو باد کرد و گفت : من خودم خلیفم
جین نتونست جلوی خودش رو بگیره و خندید که تهیونگم باهاش خندید .
نگاهی به ساعت انداختم .....بخاطر تهیونگ سرویس پریده بود و حالا باید تا پرورش گاه پیاده میرفتیم .... رو بهشون گفتم : بسه مهمونی تموم شد بیاید بریم دیرمون شده .... جین سری تکون داد و گفت : راست میگه فکر کنم سرویستون رفت .
به تهیونگ اشاره کردم و گفتم : به لطف اقا
تهیونگ : اشکال نداره پیاده روی میکنیم برای سلامتی هم مفیده (باخنده)
کاش منم مثل تهیونگ بیخیال بودم بعضی وقتا واقعا به این بیخیال بودنش حسادت میکردم ....اما زندگی سخته پس نمیشه آسونش گرفت ....از فکر و خیال بیرون اومدم و به زمان حال برگشتم .....هروقت توی فکر میرفتم گذر زمان از دستم در میرفت ......با خدافظی از جین سمت پرورشگاه راه افتادیم ....از مدرسه تا پرورشگاه راه زیادی بود و تقریبا خسته کننده ولی از راه میونبری که تهیونگ گفته بود رفتیم تا زودتر برسیم مطمئنم اگه دیر برسیم از شام خبری نیست
بعد از 20 دقیقه به پرورشگاه رسیدیم ......اروم در و باز کردم تا صداش توی راه رو بلند نشه و خانم کیم نفهمه دیر کردیم .....اما تا در رو باز کردم با قیافه نحسش رو به رو شدم که انگار دقیقا منتظر ما بود ....
خانم کیم : کجا بودین ؟؟
تهیونگ که تازه از در اومده بود تو نگاهش رو بهم داد که سرمو به معنی اینکه بدبخت شدیم تکون دادم که دوباره صدای خانم کیم بلند شد .
خانم کیم : کجا بودین ؟؟ (باداد)
سرمو انداختم پایین و گفتم : ببخشید دیگه تکرار نمیشه
خانم کیم : نگفتم تکرار میشه یا نمیشه ....که البته بایدم نشه گفتم کجا بودین ؟؟
خواستم چیزی بگم که صدای تهیونگ باعث قطع شدن حرفم شد .
تهیونگ : درسته کمی تاخیر کردیم اما من دلیلی نمیبینم بخوایم به شما جواب پس بدیم
نفسمو حرصی بیرون دادم و گفتم : الان من برای ترم چه غلطی کنم ؟؟
دستشو دور گردنم انداخت و گفت : تقلب
بعدم نگاهشو به جین داد و با یه چشمک گفت : جین میرسونه
جین خندید و گفت : نه بابا از کیسه خلیفه میبخشی ؟؟
تهیونگ لپاشو باد کرد و گفت : من خودم خلیفم
جین نتونست جلوی خودش رو بگیره و خندید که تهیونگم باهاش خندید .
نگاهی به ساعت انداختم .....بخاطر تهیونگ سرویس پریده بود و حالا باید تا پرورش گاه پیاده میرفتیم .... رو بهشون گفتم : بسه مهمونی تموم شد بیاید بریم دیرمون شده .... جین سری تکون داد و گفت : راست میگه فکر کنم سرویستون رفت .
به تهیونگ اشاره کردم و گفتم : به لطف اقا
تهیونگ : اشکال نداره پیاده روی میکنیم برای سلامتی هم مفیده (باخنده)
کاش منم مثل تهیونگ بیخیال بودم بعضی وقتا واقعا به این بیخیال بودنش حسادت میکردم ....اما زندگی سخته پس نمیشه آسونش گرفت ....از فکر و خیال بیرون اومدم و به زمان حال برگشتم .....هروقت توی فکر میرفتم گذر زمان از دستم در میرفت ......با خدافظی از جین سمت پرورشگاه راه افتادیم ....از مدرسه تا پرورشگاه راه زیادی بود و تقریبا خسته کننده ولی از راه میونبری که تهیونگ گفته بود رفتیم تا زودتر برسیم مطمئنم اگه دیر برسیم از شام خبری نیست
بعد از 20 دقیقه به پرورشگاه رسیدیم ......اروم در و باز کردم تا صداش توی راه رو بلند نشه و خانم کیم نفهمه دیر کردیم .....اما تا در رو باز کردم با قیافه نحسش رو به رو شدم که انگار دقیقا منتظر ما بود ....
خانم کیم : کجا بودین ؟؟
تهیونگ که تازه از در اومده بود تو نگاهش رو بهم داد که سرمو به معنی اینکه بدبخت شدیم تکون دادم که دوباره صدای خانم کیم بلند شد .
خانم کیم : کجا بودین ؟؟ (باداد)
سرمو انداختم پایین و گفتم : ببخشید دیگه تکرار نمیشه
خانم کیم : نگفتم تکرار میشه یا نمیشه ....که البته بایدم نشه گفتم کجا بودین ؟؟
خواستم چیزی بگم که صدای تهیونگ باعث قطع شدن حرفم شد .
تهیونگ : درسته کمی تاخیر کردیم اما من دلیلی نمیبینم بخوایم به شما جواب پس بدیم
۴.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.