و سرمو نو سینه اش کشید وا خدا من یه دفعه بلند زدم ز
و سرمو نوي سینه اش کشید. واي خداي من.. یه دفعه بلند زدم زیر گریه. جیمین خيلي سفت بغلم کرد و لباشو روي سرم رو حس کردم که روی موهام چکید. گذاشت هق هق خیلی پردردی کردم و به زور گفتم جیمز و قطره اي دست به موهام کشید و له شده گفت: جانم...هیچی نیست... من اینجام.. اما صداش اوج درد و غم بود که سعي میکرد محکم باشه... سخت بود..خیلی سخت.. دستاش خيلي سرد بود.. همونجور با من توي بغلش خم شد و نشست و یه دستش رو ازم جدا کرد و شونه جوزف رو گرفت که خودشو روي زمين انداخته بود و با صورت خیس از اشك و چشماي سرخ بدون هیچ حرکت و حرفي به جسد ليلي خيره بود.. جیمین پردرد گفت: جوزف اروم باش چي کنه... اما نمیدونست باید بگه تا این فاجعه رو جمع سر جوزف رو به زور سمت خودش و تو بغل کشید تا نگاه نکنه... جوزف روي سينه جیمز چشماشو بست و قطره اشکي از چشماش سر خورد پایین اینطور دیدنش داشت جگرم رو سوراخ میکرد. با درد خيلي شديد زار زدم. جیمین خیلی شدید و پشت سر هم سرفه زد.. صداش از شدت سرفه بریده بریده و مقطع شده بود. نگران خواستم سر بلند کنم و نگاش کردم اما سر مو به سینه اش فشرد و داغون زمزمه کرد کی تموم میشه این کابوس خداا؟ جوزف پردرد و سینه سوز زد زیر گریه... قلبم آتیش گرفت. اخ.. واقعا كي تموم میشه این کابوس
- ۶.۶k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط