ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت۳۳۰ فصل ۳ )
جیمین همونجور که انتظار داشتم با نادیا وارد شد. سعي كردم لحنم شاد باشه و به نادیا لبخندي زدم و مهربون گفتم: سلام خانوم کوچولو.. همونجور که دست عموشو تو دست داشت لبخندي زد و با کمي خجالت خودشو پشت جیمین کشید و گفت سلام. جیمین نگاهي به جوزف انداخت و بعد سر برادرزاده ۷ساله شو بوسید و گفت: عزیزم برو چندتا لباس و کتاب هاي مورد نيازت رو بردار چند روزی میریم پیش من اره.. اينجوري خيلي بهتر بود.. نادیا متعجب و تند گفت: بابا هم میاد؟ جیمین گرفته گفت: نه...بابا.. بابا یه کم خسته است..خيلي کار داره..تو برو وسايلتو جمع كن فعلا... نادیا دوید سمت اتاقش. به عمه نیکول بگو کمکت کنه و وسایل ابجي نورا رو هم جمع کنه.. نادیا-باشه.. جیمین سوییچ ماشین رو سمتم گرفت. گنگ و بي حرف گرفتمش.. رفت سمت مبلا و نزديك جوزف نشست و گفت: الا لطفا بچه ها رو ببر خونه من.. من اینجامیمونه اروم سر تکون دادم. جوزف به زور و گرفته گفت: تو هم برو

جوزف به زور و گرفته گفت: تو هم برو جیمین-میمونم... جوزف تلخ گفت:میخوام تنها باشم.. جیمین-حرف نمیزنم.. جوزف پردرد داد زد: میخوام تنها باشم.. جیمین هم داد زد: تنهات نمیذارم. اینجا میمونم ولي نه حرفي ميزنم و نه کاري باهات دارم... تكوني خوردم و لرزون سوییچ رو توي دستام فشردم... نیکول غمزده و بیحال با نادیا و نورا و دوتا ساك كوچيك اومدن بیرون جیمین ناديا عزيزم... با خاله الا برو خونه من.. نادیا به پاي باباش که دیده میشد نگاه کرد و نگران گفت: بابا... جوزف خودشو یه کم کشید جلو و سعي کرد عادي و شاد باشه و تند دست به صورتش کشید و گفت: جانم دخترم..بیا اینجا ببینم.. و دستاشو براي دخترش باز کرد. نادیا تند دوید سمت باباش جوزف محکم بغلش کرد و سرشو بوسید. با بغض لبامو به هم فشردم نادیا نگران گفت: بابا تو حالت خوبه؟ جوزف لرزون گفت اره عزیزم..تو با خاله الا و عمه نیکول برو..اذیت نکن و مواظب ابجي نورا باش..باشه؟ ناديا دلتنگانه گفت باشه. تو کي مياي پيشمون؟ جوزف داغون گفت یه کم کار دارم ولي زود زود میام.. جیمین-پاشو ناديا برو ما هم زود میایم. نادیا گونه باباشو بوسید و تند اومد سمت ما.. با غم دست به موهاش کشیدم و دستشو گرفتم و به جیمین نگاه کردم. سر تكون داد و گفت مواظب خودتون باشین. با بغض سر تکون دادم و زدیم بیرون.
دیدگاه ها (۴)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۱ فصل ۳ ) نيکول خيلي ناراحت و انگار پر...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۲ فصل ۳ ) مبل دراز کشیدم. گوشیم روي م...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۹ فصل ۳ )چشماشو محکم به هم فشرد و داغ...

و سرمو نوي سینه اش کشید. واي خداي من.. یه دفعه بلند زدم زیر ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۷ فصل ۳ ) خيلي زود بود براي بي مادر ش...

فصل سوم ) پارت ۵۱۲جیمین گرفته و بلند گفت فرد و نیکول دارن نا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط