ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۲۹ فصل ۳ )
چشماشو محکم به هم فشرد و داغون گفت: وقتي از دستش دادم واقعا انگار همه دنیا از لاي دستام سر خورد...همه عشق و زندگي و لذت و قلب و شانسم رو يك جا از دست دادم..هيچ كس فك نمیکرد بعد دایانا دووم بیارم اما من... من یادگار دایانا رو توي دستام داشتم..دختر کوچولوشو.. چطور میتونستم کم بیارم؟ دست به صورتش کشید و داغون گفت: ٤ سال تنها سر کردم..٤ سال تنهايي درد کشیدم..سوختم و دم نزدم تا اشفته و پردرد گفت: اره... عاشق ليلي نبودم..همه عشقم با دایانا دفن شده بود اما..اما دوسش داشتم..هیچ وقت حتي اسم دايانا رو جلوش نیاوردم تا درد نکشه هیچ وقت تنهاش نذاشتم،همیشه بهش محبت کردم. همه روح و جسمم براي اون و توي خونه اون بود. وقف اون بودم. هر جور میخواست میچر خيلي تلخ و با نفرت گفت هیچ وقت بهش خیانت نکردم.. قلبم ریخت و اشکم جاري شد. پس خنجر ليلي دروغ یا راست توي قلبش فرو رفته بود.. به زور و لرزون :گفتم چی شد که مریض شد؟ داغون و متفکر گفت: گمانم ارثی بود. مادرش..سالها تو اسایشگاه رواني بستري بود.. ليلي عاشق مادرش بود..همیشه بهش سر میزد همیشه ازش حرف میزد.شایدم با درد گفت: شایدم تقصیر من بود. اون توي خونه من اينطور شد. من لرزون گفتم جوزف.. گرفته و با بغض شديدي گفت: من.. من نمیخواستم اینطور شه..من.. و اشکش جاري شد. تند گفتم معلومه که نمیخواستي.. تو همه تلاشت رو کردی تا خوب بشه، تا جلوشو بگيري.. يهو خيلي ناباور گفت: واي... بچه هام.... بچه ام... بچه ام باز یتیم شد.. و داغون صورتشو توي دستاش گرفت و با گریه خفیف و پردردي ناله کرد :نوراي من بي مادر شد..سرنوشت دختراي من بي مادريه.. اشکم با سوزش شدید قلبم جاري شد.. اخ خدا... لرزون دستم رو به دهنم فشردم تا صدايي ازم در نیاد.. سکوت محض و دردآوري تمام خونه رو در برگرفت..
سکوت محض و دردآوري تمام خونه رو در برگرفت.. دیگه نمیخواست حرف بزنه... فقط صداي عقربه هاي ساعت بود که این فضاي تلخ رو طبيعي تر میکرد. گمانم ۲ساعتي بود که هر دو بي حرف و داغون توي فکرها و دردهاي خودمون غرق بودیم. هر کدوم یه جور توي اين رودخونه بي رحم دست و پا میزدیم.. صداي زنگ ایفون از جا پروندم. تند رفتم سمتش. جیمین. در رو باز کردم. احتمالاً نادیا هم همراهش بود پس باید طبيعي به نظر برسم.. داغون دست به صورتم کشیدم و در بالا رو باز کردم..
( پارت ۳۲۹ فصل ۳ )
چشماشو محکم به هم فشرد و داغون گفت: وقتي از دستش دادم واقعا انگار همه دنیا از لاي دستام سر خورد...همه عشق و زندگي و لذت و قلب و شانسم رو يك جا از دست دادم..هيچ كس فك نمیکرد بعد دایانا دووم بیارم اما من... من یادگار دایانا رو توي دستام داشتم..دختر کوچولوشو.. چطور میتونستم کم بیارم؟ دست به صورتش کشید و داغون گفت: ٤ سال تنها سر کردم..٤ سال تنهايي درد کشیدم..سوختم و دم نزدم تا اشفته و پردرد گفت: اره... عاشق ليلي نبودم..همه عشقم با دایانا دفن شده بود اما..اما دوسش داشتم..هیچ وقت حتي اسم دايانا رو جلوش نیاوردم تا درد نکشه هیچ وقت تنهاش نذاشتم،همیشه بهش محبت کردم. همه روح و جسمم براي اون و توي خونه اون بود. وقف اون بودم. هر جور میخواست میچر خيلي تلخ و با نفرت گفت هیچ وقت بهش خیانت نکردم.. قلبم ریخت و اشکم جاري شد. پس خنجر ليلي دروغ یا راست توي قلبش فرو رفته بود.. به زور و لرزون :گفتم چی شد که مریض شد؟ داغون و متفکر گفت: گمانم ارثی بود. مادرش..سالها تو اسایشگاه رواني بستري بود.. ليلي عاشق مادرش بود..همیشه بهش سر میزد همیشه ازش حرف میزد.شایدم با درد گفت: شایدم تقصیر من بود. اون توي خونه من اينطور شد. من لرزون گفتم جوزف.. گرفته و با بغض شديدي گفت: من.. من نمیخواستم اینطور شه..من.. و اشکش جاري شد. تند گفتم معلومه که نمیخواستي.. تو همه تلاشت رو کردی تا خوب بشه، تا جلوشو بگيري.. يهو خيلي ناباور گفت: واي... بچه هام.... بچه ام... بچه ام باز یتیم شد.. و داغون صورتشو توي دستاش گرفت و با گریه خفیف و پردردي ناله کرد :نوراي من بي مادر شد..سرنوشت دختراي من بي مادريه.. اشکم با سوزش شدید قلبم جاري شد.. اخ خدا... لرزون دستم رو به دهنم فشردم تا صدايي ازم در نیاد.. سکوت محض و دردآوري تمام خونه رو در برگرفت..
سکوت محض و دردآوري تمام خونه رو در برگرفت.. دیگه نمیخواست حرف بزنه... فقط صداي عقربه هاي ساعت بود که این فضاي تلخ رو طبيعي تر میکرد. گمانم ۲ساعتي بود که هر دو بي حرف و داغون توي فکرها و دردهاي خودمون غرق بودیم. هر کدوم یه جور توي اين رودخونه بي رحم دست و پا میزدیم.. صداي زنگ ایفون از جا پروندم. تند رفتم سمتش. جیمین. در رو باز کردم. احتمالاً نادیا هم همراهش بود پس باید طبيعي به نظر برسم.. داغون دست به صورتم کشیدم و در بالا رو باز کردم..
- ۶.۲k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط