پارت66:
#پارت66:
- چته بابا؟!
روی تخت مثل بچه با ادبا نشستم و با اخم گفتم:
- تا یاد بگیری با خواهرت چطور حرف بزنی!
ارمیا کنارم نشست و سرم رو تو بغلش گرفت. محکم من رو به خودش فشار می داد دیگه داشتم نفس کم می اوردم.
- آی آی داداش خفم کردی!
- خب دوست دارم عروسک داداش!
یه گاز از بازوش گرفتم که دندون خودم درد گرفت و اون فقط می خندید.
با صدای خفه ای گفتم:
-خو چرا اذیتم می کنی؟
من رو از بغلش بیرون اورد و محکم دو طرف صورتم رو کشید و گفت:
-بس که شیرینی اذیت کردنت هم شیرینه!
شما بگین نباید برا همچین داداشی مُرد؟ لبخند به روش زدم که گفت:
- چرا اینقدر زود اومدی؟!
پوفی کشیدم و گفتم:
- دوتا از کلاسام رو پروندم.
با تعجب گفت:
- چی؟ چطور؟ چرا؟
- اجازه بده الان می گم برات.
ارمیا با کنجکاوی نگاهم می کرد منتظر بود که حرف بزنم.
-امروز دیر از خواب بیدار شدم. ماشینم نداشتم که زودتر برم دانشگاه. وقتی سر خیابون رفتم بهار رو دیدم اون من رسوند و...
وسط حرف پرید و با لبخند کجی گفت:
- من بهش گفتم بیاد دنبالت!
پکر نگاهش کرد و گفتم:
- می مردی بهش می گفتی زودتر دنبالم بیاد؟
- نه. ادامه اش؟
- داشتم می گفتم وقتی رسیدیم استاد رفته بود کلاس! منم خودم رو برا بافتن چند تا دروغ بهم اماده کرده بودم که اون اژدهای دو سر تریپ خفن بود واس خودش برداشته بود و راهمون نداد بعد باهم دعوامون شد می خواست بهم حمله کنه خونم رو ببلعه که من زدم به چاک!
ارمیا با اخم گفت:
- اژدهای دو سر دیگه کیه؟ منظورت از بهت حمله کنه چی بود؟
بی حوصله گفتم:
- هومن استاد جدیدمونه!
تعجب رو تو نی نی صورتش حس کردم.
- هومن؟! اون تو دانشگاهتون چه غلطی می کنه؟
پوزخندی زدم و با لحن مسخره یی گفتم:
- اومده برای دختر بازی!
- چته بابا؟!
روی تخت مثل بچه با ادبا نشستم و با اخم گفتم:
- تا یاد بگیری با خواهرت چطور حرف بزنی!
ارمیا کنارم نشست و سرم رو تو بغلش گرفت. محکم من رو به خودش فشار می داد دیگه داشتم نفس کم می اوردم.
- آی آی داداش خفم کردی!
- خب دوست دارم عروسک داداش!
یه گاز از بازوش گرفتم که دندون خودم درد گرفت و اون فقط می خندید.
با صدای خفه ای گفتم:
-خو چرا اذیتم می کنی؟
من رو از بغلش بیرون اورد و محکم دو طرف صورتم رو کشید و گفت:
-بس که شیرینی اذیت کردنت هم شیرینه!
شما بگین نباید برا همچین داداشی مُرد؟ لبخند به روش زدم که گفت:
- چرا اینقدر زود اومدی؟!
پوفی کشیدم و گفتم:
- دوتا از کلاسام رو پروندم.
با تعجب گفت:
- چی؟ چطور؟ چرا؟
- اجازه بده الان می گم برات.
ارمیا با کنجکاوی نگاهم می کرد منتظر بود که حرف بزنم.
-امروز دیر از خواب بیدار شدم. ماشینم نداشتم که زودتر برم دانشگاه. وقتی سر خیابون رفتم بهار رو دیدم اون من رسوند و...
وسط حرف پرید و با لبخند کجی گفت:
- من بهش گفتم بیاد دنبالت!
پکر نگاهش کرد و گفتم:
- می مردی بهش می گفتی زودتر دنبالم بیاد؟
- نه. ادامه اش؟
- داشتم می گفتم وقتی رسیدیم استاد رفته بود کلاس! منم خودم رو برا بافتن چند تا دروغ بهم اماده کرده بودم که اون اژدهای دو سر تریپ خفن بود واس خودش برداشته بود و راهمون نداد بعد باهم دعوامون شد می خواست بهم حمله کنه خونم رو ببلعه که من زدم به چاک!
ارمیا با اخم گفت:
- اژدهای دو سر دیگه کیه؟ منظورت از بهت حمله کنه چی بود؟
بی حوصله گفتم:
- هومن استاد جدیدمونه!
تعجب رو تو نی نی صورتش حس کردم.
- هومن؟! اون تو دانشگاهتون چه غلطی می کنه؟
پوزخندی زدم و با لحن مسخره یی گفتم:
- اومده برای دختر بازی!
۸.۱k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.