part27
#part27
#طاها
ساعت شیش و نیم بود و هنوز رها نیومده بود.
فریال- من یه بار دیگه بهش زنگ میزنم.
نازی- منم زنگ میزنم.
هر دوتاشون همزمان گوشی رو گذاشتن کنار گوششون و بعداز چند ثانیه همزمان گفتن :
فریالنازی- مشغوله.
همزمان من و مبین و شکیب پوکر فیس به همدیگه نگاه کردیم و دوباره زل زدیم به فریال نازی، آروم طوری که فقط مبین و شکیب بشنون گفتم :
طاها- چطور میتونن انقدر خنگ باشن؟!
رو به فریال و نازی ادامه داد :
طاها- وقتی هردوتاتون همزمان شماره رها رو میگیرید توقع دارید چه اتفاقی بیوفته؟
چیزی نگفتن و مثل خنگا نگاهم کردن، سری از روی تاسف تکون دادم، رو کردم سمت مبین و گفتم :
طاها- شما چهارتا برید من میرم ببینم این دختره کجا مونده.
مبین- اوکی.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونهاش، برای بار هزارم شمارهاش رو گرفتم که بعداز چندتا بوق صدای خابالوش اومد :
رها- بله؟
با حرص گفتم :
طاها- خوابی هنوز؟
خمیازهای کشید و گفت :
رها- آره، تو کی؟
چرا این دخترا انقدر خنگن؟!
طاها- رها بلند شو آماده شو تا چند دقیقه دیگه دم خونهتونم.
رها- ها؟ چرا؟ مرتیکه ساعت هنوز هشت نشده چی میخوای از جونم شیش صبح؟
نفس عمیقی کشیدم و همونطور که سعی میکردم آروم باشم گفتم :
طاها- رها قرار بود بریم جنگل!
چند لحظه گذشت که صدای نیومد و یهو صدای هین کشیدنش اومد، چه عجب بلاخره به خودش اومد.
رها- برگام اصلا هواسم نبود، کجای الان تو؟
فرمون رو چرخوندم و وارد کوچهشون شدم و گفتم :
طاها- دم درتون.
رها- اوکی الان میام.
قطع کرد، پامو رو ترمز نگهداشتم و زل زدم به در خونهشون، بعداز پنج دیقه در خونشون باز شد و رها همراه یه چمدون و کوله پشتی مشکیش که همیشه همراهش بود اومد بیرون.
پیاده شدم و چمدونش رو گذاشتم صندوقعقب ماشین و نشستم پشت فرمون و راه افتادم...
☽︎رها☾︎
خمیازهای کشیدم و شیشه ماشین رو دادم پایین، هوا خیلی خوب بود، عاشق این هوا بودم.
با یادآوری فریال سریع گفتم :
رها- فریالم میاد؟
طاها- آره، چون نازی میومد گفتم فریالم بیاد.
رها- آهان، بقیه چجوری رفتن؟
طاها- برای بقیه یه اتوبوس کرایه کردم و با اتوبوس رفتن بقیه.
رها- آهان، یعنی ترانه هم با اتوبوس رفت؟
طاها- آره اول نمیخواست بره ولی آخرش مجبور شد بره.
رها- آهان، آیدا هم هست؟
طاها نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :
طاها- نه، اگر سوالات تموم شد میخوام زنگ بزنم.
رها- آهان، آره تموم شد.
زیر لب گفت :
طاها- زهرمار و آهان.
رها- شنیدم.
طاها- منم گفتم بشنوی.
خواستم جوابش رو بدم که یهو صدای آیدا از بلندگوهای ماشین پخش شد :
آیدا- جانم عشقم؟
طاها- سلام عشق دلم چطوری؟
با حالت چندش نگاهی به طاها انداختم.
آیدا- خوبم عزیزم تو خوبی؟ کجایی؟
طاها- خوبم، بهت دیروز گفتم دارم میرم برای فیلمبرداری تبلیغ جدید.
آیدا- اوکی عشقم کی برمیگردی؟
طاها- شاید شنبه.
آیدا با لحن لوسی گفت :
آیدا- خب من دلم تنگ میشه برات که!
نتونستم تحمل کنم و گفتم :
رها- عوق چقدر چندش.
یهو صدای جیغش کل ماشین رو برداشت :
آیدا- اون دختره اونجا چیکار میکنه؟
طاها با حرص نگاهم کرد و گفت :
طاها- آیدا جان عزیزم آروم باش بهت میگم بعدا الان من باید برم خدافظ.
سریع قطع کرد و با حرص گفت :
طاها- میمردی دو دیقه جلو دهنت رو میگرفتی؟
ابروهام رو دادم بالا و گفتم :
رها- آخی نمیخواستی دوست دختر عزیز تر از جانت بدونه دختر تو ماشینته؟
طاها- نه برام مهم نیست فقط حوصله تو مخی بودنش رو ندارم.
رها- آخی، واقعا چجوری تحملش میکنی؟ اصلا دوسش داری؟
برگشت سمتم و زل زد تو چشمام و گفت :
طاها- دوسش دارم که باهاشم!
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- بیخیال بابا، اگر عاشقش بودی پشت سرش بد نمیگفتی براش ارزش قائل بودی وقتی کسی بهش میگفت بالا چشمت ابروعه طرف رو پاره میکردی نه اینکه وقتی دیگران تخریبش میکنن وایستی کنار و با یه لبخند تماشا کنی انگار که داری فیلم سینمایی طنز نگاه میکنی! اگر دوسش داشتی یکم برات مهم بود که کجا میره کجا میاد با کی میره با کی میاد چجوری میگرده یا حداقل هواست یکم بهش بود و یکم بهش توجه میکردی نه اینکه اینجوری برات بیاهمیت باشه و وقتی کسی باهاش بد حرف میزنه بیخیال باشی، آیدا دوست داره از رفتاراش معلومه ولی تو...بعید میدونم تو از ته دلت دوسش داشته باشی، فقط میشه گفت یه جورایی وابستهاش شدی که اونم بعید میدونم.
چقدر زر زدم دهنم کف کرد، نگاهی به طاها انداختم با یه اخم زل زده بود به جلوش.
سری از روی تاسف تکون دادم و زل زدم به بیرون...
#عشق_پر_دردسر
#طاها
ساعت شیش و نیم بود و هنوز رها نیومده بود.
فریال- من یه بار دیگه بهش زنگ میزنم.
نازی- منم زنگ میزنم.
هر دوتاشون همزمان گوشی رو گذاشتن کنار گوششون و بعداز چند ثانیه همزمان گفتن :
فریالنازی- مشغوله.
همزمان من و مبین و شکیب پوکر فیس به همدیگه نگاه کردیم و دوباره زل زدیم به فریال نازی، آروم طوری که فقط مبین و شکیب بشنون گفتم :
طاها- چطور میتونن انقدر خنگ باشن؟!
رو به فریال و نازی ادامه داد :
طاها- وقتی هردوتاتون همزمان شماره رها رو میگیرید توقع دارید چه اتفاقی بیوفته؟
چیزی نگفتن و مثل خنگا نگاهم کردن، سری از روی تاسف تکون دادم، رو کردم سمت مبین و گفتم :
طاها- شما چهارتا برید من میرم ببینم این دختره کجا مونده.
مبین- اوکی.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونهاش، برای بار هزارم شمارهاش رو گرفتم که بعداز چندتا بوق صدای خابالوش اومد :
رها- بله؟
با حرص گفتم :
طاها- خوابی هنوز؟
خمیازهای کشید و گفت :
رها- آره، تو کی؟
چرا این دخترا انقدر خنگن؟!
طاها- رها بلند شو آماده شو تا چند دقیقه دیگه دم خونهتونم.
رها- ها؟ چرا؟ مرتیکه ساعت هنوز هشت نشده چی میخوای از جونم شیش صبح؟
نفس عمیقی کشیدم و همونطور که سعی میکردم آروم باشم گفتم :
طاها- رها قرار بود بریم جنگل!
چند لحظه گذشت که صدای نیومد و یهو صدای هین کشیدنش اومد، چه عجب بلاخره به خودش اومد.
رها- برگام اصلا هواسم نبود، کجای الان تو؟
فرمون رو چرخوندم و وارد کوچهشون شدم و گفتم :
طاها- دم درتون.
رها- اوکی الان میام.
قطع کرد، پامو رو ترمز نگهداشتم و زل زدم به در خونهشون، بعداز پنج دیقه در خونشون باز شد و رها همراه یه چمدون و کوله پشتی مشکیش که همیشه همراهش بود اومد بیرون.
پیاده شدم و چمدونش رو گذاشتم صندوقعقب ماشین و نشستم پشت فرمون و راه افتادم...
☽︎رها☾︎
خمیازهای کشیدم و شیشه ماشین رو دادم پایین، هوا خیلی خوب بود، عاشق این هوا بودم.
با یادآوری فریال سریع گفتم :
رها- فریالم میاد؟
طاها- آره، چون نازی میومد گفتم فریالم بیاد.
رها- آهان، بقیه چجوری رفتن؟
طاها- برای بقیه یه اتوبوس کرایه کردم و با اتوبوس رفتن بقیه.
رها- آهان، یعنی ترانه هم با اتوبوس رفت؟
طاها- آره اول نمیخواست بره ولی آخرش مجبور شد بره.
رها- آهان، آیدا هم هست؟
طاها نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :
طاها- نه، اگر سوالات تموم شد میخوام زنگ بزنم.
رها- آهان، آره تموم شد.
زیر لب گفت :
طاها- زهرمار و آهان.
رها- شنیدم.
طاها- منم گفتم بشنوی.
خواستم جوابش رو بدم که یهو صدای آیدا از بلندگوهای ماشین پخش شد :
آیدا- جانم عشقم؟
طاها- سلام عشق دلم چطوری؟
با حالت چندش نگاهی به طاها انداختم.
آیدا- خوبم عزیزم تو خوبی؟ کجایی؟
طاها- خوبم، بهت دیروز گفتم دارم میرم برای فیلمبرداری تبلیغ جدید.
آیدا- اوکی عشقم کی برمیگردی؟
طاها- شاید شنبه.
آیدا با لحن لوسی گفت :
آیدا- خب من دلم تنگ میشه برات که!
نتونستم تحمل کنم و گفتم :
رها- عوق چقدر چندش.
یهو صدای جیغش کل ماشین رو برداشت :
آیدا- اون دختره اونجا چیکار میکنه؟
طاها با حرص نگاهم کرد و گفت :
طاها- آیدا جان عزیزم آروم باش بهت میگم بعدا الان من باید برم خدافظ.
سریع قطع کرد و با حرص گفت :
طاها- میمردی دو دیقه جلو دهنت رو میگرفتی؟
ابروهام رو دادم بالا و گفتم :
رها- آخی نمیخواستی دوست دختر عزیز تر از جانت بدونه دختر تو ماشینته؟
طاها- نه برام مهم نیست فقط حوصله تو مخی بودنش رو ندارم.
رها- آخی، واقعا چجوری تحملش میکنی؟ اصلا دوسش داری؟
برگشت سمتم و زل زد تو چشمام و گفت :
طاها- دوسش دارم که باهاشم!
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- بیخیال بابا، اگر عاشقش بودی پشت سرش بد نمیگفتی براش ارزش قائل بودی وقتی کسی بهش میگفت بالا چشمت ابروعه طرف رو پاره میکردی نه اینکه وقتی دیگران تخریبش میکنن وایستی کنار و با یه لبخند تماشا کنی انگار که داری فیلم سینمایی طنز نگاه میکنی! اگر دوسش داشتی یکم برات مهم بود که کجا میره کجا میاد با کی میره با کی میاد چجوری میگرده یا حداقل هواست یکم بهش بود و یکم بهش توجه میکردی نه اینکه اینجوری برات بیاهمیت باشه و وقتی کسی باهاش بد حرف میزنه بیخیال باشی، آیدا دوست داره از رفتاراش معلومه ولی تو...بعید میدونم تو از ته دلت دوسش داشته باشی، فقط میشه گفت یه جورایی وابستهاش شدی که اونم بعید میدونم.
چقدر زر زدم دهنم کف کرد، نگاهی به طاها انداختم با یه اخم زل زده بود به جلوش.
سری از روی تاسف تکون دادم و زل زدم به بیرون...
#عشق_پر_دردسر
۳۱.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.