بخشش تنها رهایی از رنج است
#سهم_من_از_تو
پارت ۸
جونگ کوک : اوههه ببین این موش کوچولوی فوضول به کمک من نیاز داره ! ببینم یه قاتل سریالی چه کمکی میتونه بهت بکنه بچه جون
دختر محو صدای جذاب پسر شده بود و انگار در دنیای دیگری به سر میبرد که با حس کردن نفس های داغی روی گونه اش خون در رگ هایش منجمد شد دختر چند قدم به عقب رفت و با چشم های متعجبی به الهه ی پرستیدنی خیره شد پسر بزرگ چند قدم به جلو امد و برعکس دختر چند قدم به عقب رفت این کار چند دفعه تکرار شد که دختر دیوار را پشتش حس کرد و پسر بزرگتر که انگار برنده ی بازی شده بود باز هم جلو امد و به صورت کوچک و بچگانه ی ا.ت نگاه کرد
ا.ت : من متاسفم که میخواستم ازتون کمک بگیرم دیگه به اینجا نمیام ...
دختر سر به پایین حرف هایش را گفت اشک در چشمهایش جمع شده بود چطور تو یک نگاه عاشق اون پسر عجیب و ترسناک شده بود و بدتر حتی یک لقب هم به نام الهه ی پرستیدنی داده بود
پسر بزرگتر نیشخند جذاب دیگری را نثار دختر کرد
جونگ کوک : میدونی چند تا قتل تا حالا داشتم ؟
دختر خوبی به نظر میای برای همین میخوام کمی درباره ی قتل هام باهات حرف بزنم
میدونی من چجور ادمایی رو میکشتم و به درک خداوند میفرستادم ؟
تاحالا برای هیچکس تعریف نکردم اما انگار دلم میخواد کمی درموردش باهات گپ بزنم
دختر زبونش بند اومده بود از اینکه اون پسر تصمیم به حرف زدن درمورد قتل هاش گرفته شاید باید تحقیقشو به کل فراموش میکرد و به بهونه های مختلف پا به این تیمارستان میزاشت ....
کسی چه میدونه ؟ شاید مسیح سرنوشت دیگری برای این دو رقم زده بود
پارت ۸
جونگ کوک : اوههه ببین این موش کوچولوی فوضول به کمک من نیاز داره ! ببینم یه قاتل سریالی چه کمکی میتونه بهت بکنه بچه جون
دختر محو صدای جذاب پسر شده بود و انگار در دنیای دیگری به سر میبرد که با حس کردن نفس های داغی روی گونه اش خون در رگ هایش منجمد شد دختر چند قدم به عقب رفت و با چشم های متعجبی به الهه ی پرستیدنی خیره شد پسر بزرگ چند قدم به جلو امد و برعکس دختر چند قدم به عقب رفت این کار چند دفعه تکرار شد که دختر دیوار را پشتش حس کرد و پسر بزرگتر که انگار برنده ی بازی شده بود باز هم جلو امد و به صورت کوچک و بچگانه ی ا.ت نگاه کرد
ا.ت : من متاسفم که میخواستم ازتون کمک بگیرم دیگه به اینجا نمیام ...
دختر سر به پایین حرف هایش را گفت اشک در چشمهایش جمع شده بود چطور تو یک نگاه عاشق اون پسر عجیب و ترسناک شده بود و بدتر حتی یک لقب هم به نام الهه ی پرستیدنی داده بود
پسر بزرگتر نیشخند جذاب دیگری را نثار دختر کرد
جونگ کوک : میدونی چند تا قتل تا حالا داشتم ؟
دختر خوبی به نظر میای برای همین میخوام کمی درباره ی قتل هام باهات حرف بزنم
میدونی من چجور ادمایی رو میکشتم و به درک خداوند میفرستادم ؟
تاحالا برای هیچکس تعریف نکردم اما انگار دلم میخواد کمی درموردش باهات گپ بزنم
دختر زبونش بند اومده بود از اینکه اون پسر تصمیم به حرف زدن درمورد قتل هاش گرفته شاید باید تحقیقشو به کل فراموش میکرد و به بهونه های مختلف پا به این تیمارستان میزاشت ....
کسی چه میدونه ؟ شاید مسیح سرنوشت دیگری برای این دو رقم زده بود
۲.۹k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.