مغز در مقایسه با قلب چه اهمیتی دارد
#سهم_من_از_تو
پارت ۱۰
حرفای پسر بزرگ رو به پایان بود که صدای زنگ تلفن در اون اتاق پیچید نامی که در صفحه ی موبایل دیده شد دختر برای لحظه ای جریان خون در رگ هایش متوقف شد ساعت ها شده بود که ا.ت و جونگ کوک در حال حرف زدن بودند و این دختر کوچک بود که اگر سیل هم می امد باز هم به حرف های الهه ی پرستیدنی اش گوش میداد
پسر بزرگ متوجه رنگ پریدگی یهویی ا.ت شد و اما از چیزی لب نزد تا اینکه دختر با انگشت اشاره اش علامت سکوت را برای جونگ کوک بالا اورد و ثانیه ای بعد به تلفن جواب داد
................................................
چانیول : ا.ت پیش خودت چی فکر کردی همینطوری غیبت میزنه و میری فکر کنم دیگه قرار نباشه هیچوقت تورو اینجا بیارم زود باش بگو کجایی ؟
دختر باز هم لال شده و مغزش بود که بی صدا فریاد میزد اگر دیگر الهه ی پرستیدنی را نبینم باید چکار کنم ؟
چانیول چند بار ا.ت را از پشت تلفن همراه صدا زد و دختر بلاخره به خود امد
با قدم هایی تند اتاق را ترک کرد و به سمت برادرش رفت
وقتی به برادرش رسید بلندگو های تیمارستان به صدا درامد
بلندگو : جعون جونگ کوک ، جعون جونگ کوک ، ملاقاتی داری
دختر باز هم خون در رگ هایش منجمد شد و این مغزش بود که فرمان میداد برادر بزرگش را بپیچاند و به دنبال جونگ کوک برود هر جور که شد چانیول را پیچاند و برادرش به شیفتش برگرداند
ا.ت با قدم های تند به سمت جونگ کوک رفت که اورا دم در اتاق ملاقات دید
اما پسر بزرگ با ان الهه ی پرستیدنی چند دقیقه ی پیش بسیار متفاوت شده بود ....
ا.ت : جونگ کوکا جونگ کوکا
پسر سرش را به سمت ا.ت چرخاند و این باعث شد دختر سرجایش میخکوب شود
جونگ کوک با چشم هایی به خون نشسته اخم هایی درهم رفته فکی منقبض شده و گوش هایی قرمز به ا.ت خیره شده بود ..........
جونگ کوک : بچه راتو بگیر بکش برو دیگه این طرفا پیدات نشه
پسر با لحنی سرد جمله اش را به پایان رساند اما دختر جرعتش را جمع کرد و به سمت جونگ کوک حرکت کرد ........
پارت ۱۰
حرفای پسر بزرگ رو به پایان بود که صدای زنگ تلفن در اون اتاق پیچید نامی که در صفحه ی موبایل دیده شد دختر برای لحظه ای جریان خون در رگ هایش متوقف شد ساعت ها شده بود که ا.ت و جونگ کوک در حال حرف زدن بودند و این دختر کوچک بود که اگر سیل هم می امد باز هم به حرف های الهه ی پرستیدنی اش گوش میداد
پسر بزرگ متوجه رنگ پریدگی یهویی ا.ت شد و اما از چیزی لب نزد تا اینکه دختر با انگشت اشاره اش علامت سکوت را برای جونگ کوک بالا اورد و ثانیه ای بعد به تلفن جواب داد
................................................
چانیول : ا.ت پیش خودت چی فکر کردی همینطوری غیبت میزنه و میری فکر کنم دیگه قرار نباشه هیچوقت تورو اینجا بیارم زود باش بگو کجایی ؟
دختر باز هم لال شده و مغزش بود که بی صدا فریاد میزد اگر دیگر الهه ی پرستیدنی را نبینم باید چکار کنم ؟
چانیول چند بار ا.ت را از پشت تلفن همراه صدا زد و دختر بلاخره به خود امد
با قدم هایی تند اتاق را ترک کرد و به سمت برادرش رفت
وقتی به برادرش رسید بلندگو های تیمارستان به صدا درامد
بلندگو : جعون جونگ کوک ، جعون جونگ کوک ، ملاقاتی داری
دختر باز هم خون در رگ هایش منجمد شد و این مغزش بود که فرمان میداد برادر بزرگش را بپیچاند و به دنبال جونگ کوک برود هر جور که شد چانیول را پیچاند و برادرش به شیفتش برگرداند
ا.ت با قدم های تند به سمت جونگ کوک رفت که اورا دم در اتاق ملاقات دید
اما پسر بزرگ با ان الهه ی پرستیدنی چند دقیقه ی پیش بسیار متفاوت شده بود ....
ا.ت : جونگ کوکا جونگ کوکا
پسر سرش را به سمت ا.ت چرخاند و این باعث شد دختر سرجایش میخکوب شود
جونگ کوک با چشم هایی به خون نشسته اخم هایی درهم رفته فکی منقبض شده و گوش هایی قرمز به ا.ت خیره شده بود ..........
جونگ کوک : بچه راتو بگیر بکش برو دیگه این طرفا پیدات نشه
پسر با لحنی سرد جمله اش را به پایان رساند اما دختر جرعتش را جمع کرد و به سمت جونگ کوک حرکت کرد ........
- ۶.۰k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط