خب اول بگم که امتحانام شروع شده و دیگه وقت نمیکنم زیاد بن
خب اول بگم که امتحانام شروع شده و دیگه وقت نمیکنم زیاد بنویسم این آخرین پارته فیک تموم نشده هااا بعد امتحانام ادامه فیک رو مینویسم انفالو نکنید دوستون دارمممم🤧😚😚
عاشق رئیسم شدم♡پارت۵۵
سوهی ویو:
از خواب بیدار شدم حوصله هیچی رو نداشتم که جیمین روم آب پاشید داشت میخندید منم آب پارچ رو روش خالی کردم و افتادم دنبالش (اون اتفاقا تکرار شد)شب شد و خوابیدم
فلش بک به ۳ هفته بعد:
راوی ویو:
توی این ۳ هفته رابطه کوک و سوهی خوب شده بود ولی هنوز کوک به عموش نگفته بود که ی شب عموی کوک بهش گفت که باید با یکی ازدواج کنه وگرنه باید با یوری ازدواج کنه کوک هم گفته بود که عاشق ی نفر شده عموشم گفت پس امشب بیارش اینجا تا ببینیمش کوکم قبول کرد
ساعت ۴ عصر:
کوک ویو:
هوففف نمیدونم چجوری بهش بگم به سوهی که تو بغلم بود نگا کردم
کوک:سوهی
سوهی: هوم
کوک:من امروز با عموم حرف زدم
سوهی: خب
کوک:قرار شد فردا شام بریم خونشون تا تو رو ببینن
سوهی: چیییی قبول کرد به همین راحتی
کوک:بش نگفتم تویی
سوهی: وایییی خدا کوکککک
کوک:چیه خب مگه چیه هفته دیگه هم عروسی میگیریم
سوهی: زود نیس
کوک:تازه دیرم هست...من کار دارم باید برم برای ساعت ۸اماده باش میام دنبالت
سوهی: اوکی
سرشو بوسیدم و رفتم
سوهی ویو:
الان سه هفته گذشته با کوک خوب شدم لیا هم برگشت کوک گفت که امشب میخواد با عموش آشنام کنه ولی خب من هنوز آمادگی ندارم ولی چه میشه کرد خیلی استرس داشتم وای لباس چی بپوشم زنگ زدم به لیا جواب داد
سوهی: سلام
لیا:سلام
سوهی: نمیخوای برگردی
لیا:نه
سوهی: یاااا کجایی
لیا:با جینین تو پاساژ داریم میگردیم
سوهی: همونجا وایسین الان منم میام
لیا:تو چ.....اوکی منتظریم
سوهی: بای
غط کردم و حاظر شدم و رفتم پیش لیا و جیمین
سوهی: سلااام
لیا:سلام
جیمین: سلام
سوهی: خب من میخوام ی لباس خوشگل بگیرم
لیا:انگار ما گفتم میخوای تخمه بگیری
سوهی:گگگ نمکدون
.........
شرایط پارت بعد: نداریم😊
دوستتون دارمم🤧🫰😭
عاشق رئیسم شدم♡پارت۵۵
سوهی ویو:
از خواب بیدار شدم حوصله هیچی رو نداشتم که جیمین روم آب پاشید داشت میخندید منم آب پارچ رو روش خالی کردم و افتادم دنبالش (اون اتفاقا تکرار شد)شب شد و خوابیدم
فلش بک به ۳ هفته بعد:
راوی ویو:
توی این ۳ هفته رابطه کوک و سوهی خوب شده بود ولی هنوز کوک به عموش نگفته بود که ی شب عموی کوک بهش گفت که باید با یکی ازدواج کنه وگرنه باید با یوری ازدواج کنه کوک هم گفته بود که عاشق ی نفر شده عموشم گفت پس امشب بیارش اینجا تا ببینیمش کوکم قبول کرد
ساعت ۴ عصر:
کوک ویو:
هوففف نمیدونم چجوری بهش بگم به سوهی که تو بغلم بود نگا کردم
کوک:سوهی
سوهی: هوم
کوک:من امروز با عموم حرف زدم
سوهی: خب
کوک:قرار شد فردا شام بریم خونشون تا تو رو ببینن
سوهی: چیییی قبول کرد به همین راحتی
کوک:بش نگفتم تویی
سوهی: وایییی خدا کوکککک
کوک:چیه خب مگه چیه هفته دیگه هم عروسی میگیریم
سوهی: زود نیس
کوک:تازه دیرم هست...من کار دارم باید برم برای ساعت ۸اماده باش میام دنبالت
سوهی: اوکی
سرشو بوسیدم و رفتم
سوهی ویو:
الان سه هفته گذشته با کوک خوب شدم لیا هم برگشت کوک گفت که امشب میخواد با عموش آشنام کنه ولی خب من هنوز آمادگی ندارم ولی چه میشه کرد خیلی استرس داشتم وای لباس چی بپوشم زنگ زدم به لیا جواب داد
سوهی: سلام
لیا:سلام
سوهی: نمیخوای برگردی
لیا:نه
سوهی: یاااا کجایی
لیا:با جینین تو پاساژ داریم میگردیم
سوهی: همونجا وایسین الان منم میام
لیا:تو چ.....اوکی منتظریم
سوهی: بای
غط کردم و حاظر شدم و رفتم پیش لیا و جیمین
سوهی: سلااام
لیا:سلام
جیمین: سلام
سوهی: خب من میخوام ی لباس خوشگل بگیرم
لیا:انگار ما گفتم میخوای تخمه بگیری
سوهی:گگگ نمکدون
.........
شرایط پارت بعد: نداریم😊
دوستتون دارمم🤧🫰😭
۱۰.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.