شب دردناک

( شب دردناک )
پارت ۵۹

خانم/پ: دخترم ات برو به غذا هواست باشه رو گاز گذاشته
ات سری تکون داد و از مبل بلند شد سمته اشپر‌خونه رفت اصلا هیچی از آشپزی نمی‌دانست همین که کنار اوجاق ایستاد سر قابلمه را برداشت و بوی خوب سوپ به مشام اش خورد
ات : اخخخخخخ جونننم محشره گرسنم هم شده چی میشه کمی بخورم
کاسه ای برداشت و بعد از برداشت کمی سوپ رو اپن نشست و مشغول خوردن بود که چشم اش افتاد به کیمچی از رو اپن بلند شد و سمته چهارپایه رفت و روش ایستاد تا میخواست بطری کیمچی را برداره کاسه آرد ریخت رو سرش و ترسيده جیغی کشید
آقا و خانم پارک همچنین همه مهمان ها سمته اشپر‌خونه رفت اولی جونکوک بود که وارد آشپزخونه شد ات را دید که رو زمین نشسته بود و همه آرد رو سرش ریخته شده بود جونکوک که از شدت اون حال ات خنده ای کرد و همه وارد آشپزخونه شدن
خانم/پ: خدا مرگم بده چیکار کردی ات
ات خنده ای کرد که حتی دندون هایش هم آردی بود
ات : اومااااااا کیک برنجی دوست داری
خانم/ج: خدایا درست مثل بچگی هاش هستش
ات : خاله مگه من چیکار کردم
خانم جئون سمتش رفت و دستش را گرفت و از رو زمین بلندش کرد
خانم/ج: اشکالی نداره هنوز کوچیکی برو لباست رو عوض کن
همه آن ها سمته سالن رفتن و ات سمته پله ها رفت با صدا پدرش نگاهش را به پدرش دوخت
اقا/پ: دختر هواست رو جم کن اگه امشب بعد از این کارت احمق بازی در بیاری دیگه ازت اتاقت بیرون نمیری فهمیدی
با همین حرف پدرش حس تنهایی بهش دست داد خسته و دل شکسته تنها و بی‌کس شایدم عاشق و بی معشوق
سمته اتاقش رفت و بدونه هیچ مکسی سمته کمد رفت یعنی زدن در ذوقی که هر سانیی هر ساعتی هر روز و هر سالی نبود هال از یک اتفاقی کوچک همه آن ذوق را نصیب شدن را با یک حرف بزرگ تر نابود شد درست هست که بزرگ تر ها به فکر بچه هایش هست و خودشان را بفهمیده میدانن ولی گاهی وقت ها همن بزرگ ها هم اشتباه میکنن
با پوشیدن شلوار بلند و بالا تنه کوتاهی و موهایش را دم اسپی بست
و بعد از برداشت کفش های مرده علاقه اش
بدونه هیچ آرایشش از اتاق خارج شد
به سمته اتاق خواهرش رفت بدونه در زدن وارد اتاق شد شوهوآ ر. دید با کت شلوار سفید جلو آینه ایستاده بود با باز شدن در نگاهش را به در دوخت
ات : چه خوشگل شدی اونی
شوهوآ: واقعا ؟
ات : آره بریم زود باش داماد دستش خوشک شده از بس که دست گل و بسته شکلات دستشه

اسلاید دو لباسه ات اسلاید سه جونکوک
دیدگاه ها (۱۸)

( شب دردناک )پارت ۶۱سر میز صبحونه نشست و با خستگی نان توست ر...

(شب دردناک )پارت ۶۲شوهوا: ات ات ات اومدن ات که لم داده بود ر...

(شب دردناک )پارت ۵۸ات : پس پاشو آماده شیم زود باش داره شب می...

(شب دردناک )پارت ۵۷دختره سمته در قدم برداشت و با گرفتن مچ دس...

پارت ۵۰جیمین: من میرم به وظایفام برسم ات: چه وظیفه ایجیمین: ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 92 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩همی...

My sweet childhood love Part 5 ب ات : بهتره بریم داخل جلو در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط