شب دردناک
( شب دردناک )
پارت ۶۱
سر میز صبحونه نشست و با خستگی نان توست را برداشت
خانم/پ: دخترم دیشب چقدر زود خوابیدی
ات در حالی که مشغول خوردن بود با دهان پر و بی حوصله گی گفت
ات : کمی خوابم میاومد
خانم/پ: کنجکاو نیستی بدونی عروسی داریم یا نه
ات : چرا هستم چطور شد ؟
خانم/پ: خب عروسی رو فردا شب میگیرم
ات : چرا اینقدر زود اونی تو هم دلت میخواد اینقدر زود ازدواج کمی
شوهوآ: خب .... تصمیم من تصمیم پدر هستش
ات روبه پدرش کرد و با کمی عصبی گفت......ات: پدر چرا انقدر زود
اقا/پ: چون اینجوری صلاح دیدم ببخشید باید از تو میپرسیدم ؟
ات : نه اختیار دارید پدر
دوباره سکوت کرد و از رو صندلی بلند شد سمته در رفت
خانم/پ: دخترم صبحونه نخوردی
ات سمته مادرش چرخید و گفت .... ات : اشتها ندارم
مادرش زود لقمه ای درست کرد وسمته دخترش رفت
خانم/پ: این رو تو راه بخور
ات : ممنونم اوماااااا
مادرش را بغل گرفت و سمته در میرفت
خانم/پ: دخترم امروز قراره ایل سونگ بیاد
ات همان جوری که پشت اش بود گفت ....ات : باشه مادر
از عمارت خارج شد و سمته ماشین اش رفت سوار شد و با دیدن شوهوآ از ماشین پیاده شد و ایستاد تا خواهرش بیاد بلخره اومد و روبه رو اش ایستاد خواهرش با ترس نفس زدن از خسته گی گفت
شوهوآ: کجا
ات : شرکت
شوهوآ: قراره امروز بریم لباس عروس بخریم
ات : عه واقعا پس برو
شوهوآ: تو هم بیا ... خواهش میکنم تازه مادر و خانم جئون هیونگ نین و جونکوک هم میان
ات : پس خوبه زیاد شدین برید کافه بستنی فروشی
شوهوآ: نه تو هم بیا من فقد ترو دارم تو هم نمیای تو بهترین روزه زندگیم
ات : باشه خواهریییییی هر چی شما بگی ملکه شما هستی حالا کی میرید
شوهوآ: قراره هیونگ نین بیاد دنیامون
ات : باشه پس بریم ترو آماده کنیم
هر دو سمته عمارت رفتن ........
پارت ۶۱
سر میز صبحونه نشست و با خستگی نان توست را برداشت
خانم/پ: دخترم دیشب چقدر زود خوابیدی
ات در حالی که مشغول خوردن بود با دهان پر و بی حوصله گی گفت
ات : کمی خوابم میاومد
خانم/پ: کنجکاو نیستی بدونی عروسی داریم یا نه
ات : چرا هستم چطور شد ؟
خانم/پ: خب عروسی رو فردا شب میگیرم
ات : چرا اینقدر زود اونی تو هم دلت میخواد اینقدر زود ازدواج کمی
شوهوآ: خب .... تصمیم من تصمیم پدر هستش
ات روبه پدرش کرد و با کمی عصبی گفت......ات: پدر چرا انقدر زود
اقا/پ: چون اینجوری صلاح دیدم ببخشید باید از تو میپرسیدم ؟
ات : نه اختیار دارید پدر
دوباره سکوت کرد و از رو صندلی بلند شد سمته در رفت
خانم/پ: دخترم صبحونه نخوردی
ات سمته مادرش چرخید و گفت .... ات : اشتها ندارم
مادرش زود لقمه ای درست کرد وسمته دخترش رفت
خانم/پ: این رو تو راه بخور
ات : ممنونم اوماااااا
مادرش را بغل گرفت و سمته در میرفت
خانم/پ: دخترم امروز قراره ایل سونگ بیاد
ات همان جوری که پشت اش بود گفت ....ات : باشه مادر
از عمارت خارج شد و سمته ماشین اش رفت سوار شد و با دیدن شوهوآ از ماشین پیاده شد و ایستاد تا خواهرش بیاد بلخره اومد و روبه رو اش ایستاد خواهرش با ترس نفس زدن از خسته گی گفت
شوهوآ: کجا
ات : شرکت
شوهوآ: قراره امروز بریم لباس عروس بخریم
ات : عه واقعا پس برو
شوهوآ: تو هم بیا ... خواهش میکنم تازه مادر و خانم جئون هیونگ نین و جونکوک هم میان
ات : پس خوبه زیاد شدین برید کافه بستنی فروشی
شوهوآ: نه تو هم بیا من فقد ترو دارم تو هم نمیای تو بهترین روزه زندگیم
ات : باشه خواهریییییی هر چی شما بگی ملکه شما هستی حالا کی میرید
شوهوآ: قراره هیونگ نین بیاد دنیامون
ات : باشه پس بریم ترو آماده کنیم
هر دو سمته عمارت رفتن ........
- ۱۸.۲k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط