پارت ۹۶
پارت ۹۶
÷خیلی خب بچرخونش.......
جیسو دستی به بطری برد و چرخوندش .......
چرخ زد و چرخ زد و چرخ زد......
^تهیونگ و......
جیسو نگاهی به رو به روی تهیونگ انداخت......خالی بود.....
تهیونگ نگاهی به جای خالی انداخت و گفت.....
٪فلورا کجاست؟چرا هنوز نیومده؟......
$من اینجام.....
همه با صدای فلورا به سمتش برگشتن.....
دخترک رفت و توی جای خالی دقیقا رو به روی تهیونگ نشست.....
تهیونگ که اخماش توی هم بود ازش پرسید....
٪چیزی شده؟
$نه....چیزی نشده.....
خوب میدونست که فایده ای نداره با فلورا بحث کنه......
اما قشنگ متوجه بود که حال فلورا خوب نیست
زیر چشمهاش گود افتاده بود و قرمز بود و چشم هاش مثل کاسه ی خون شده بود......مطمئن بود گریه کرده......دلیلشم حدس میزد.....اما دیگه ادامش نداد......
^خیلی خب.....
جیسو دوباره بطری رو چرخوند......
چرخید و چرخید و چرخید....
÷خب.....جین اوپا و ا/ت.....
ا/تی چشمهاش رو ریز کرد و گفت
+جرئت یا حقیقت؟(راستش نمی دونستم کره ای ها چه بازی مثل جرئت حقیقت دارن.....بخاطر همین تصمیم گرفتم از همون اسم و روش بازی خودمون استفاده کنم.....)
جین سینشو صاف کرد و گفت
€جرئت....
+به به......خیلی خب.....(دست به سینه شد)........جیسو اونی رو ببوس!.....
جین که تعجب کرده بود سریع پرسید
€چی؟
+گفتم جیسو اونی رو ببوس.....
€آخه اینجا؟
+آره مگه چیه؟........اصلا باید ۳ دقیقه کامل ببوسیش.....
€یاااااا......کیم ا/ت
+همین که گفتم.....(لیوان مشروب بزرگی رو دستش گرفت و به جین نشون داد)
وگرنه یه لیوان پر منتظر توعه و یه لیوان دیگه ای هم منتظر جیسو اونی.....
€آخه......
+آخه نداره دیگه.....الان که هیسو خوابه.....دیگه هیچ بهانه ای ندارید....
جین بلند شد و به سمت جیسو رفت.....
جیسو نگاهی به جین انداخت و لبخند کمرنگی زد.....
جین خیلی آروم لب های پفکیش رو روی لب های جیسو قرار داد......
+خیلی خب......زمان میگیرم....
اول هر دو هيچ حرکتی نمیکردن.....اما بعد از چند ثانیه جین زبونش رو داخل دهن همسرش فرو و برد و هر دو بوسه ی رمانتیکی رو شروع کردن.....
کم کم چشم هاشون بسته شد و ترجیح دادن فقط در بوسه ی شیرینشون غرق بشن.....
مدت ها بود یه اینجور عشق بازی با همدیگه نداشتن....پس حتما برای هر دوشون شیرین بوده....
ا/ت نگاهی به ساعتش انداخت.....از ۳ دقیقه گذشته بود....اما وقتی دید هر دو غرق در بوسیدن هم هستن.....ترجیح داد سکوت کنه و فقط تماشا کنه.....گاهی اوقات دلش می خواست یه همچین کاری با تمام عشق و علاقه با جونگ کوک انجام بده......اما حیف.....حیف که تقدیر روزگار اینجوری براش رقم خورده بود....
بعد از بوسه ای طولانی هر دو با کم آوردن نفسشون از همدیگه جدا شدن.....
دوباره چشم هاشون در هم قفل شد و لبخند کوتاهی زدن....
جین برگشت سر جاش نشست.....اما جیسو سرخ شده بود......تا حالا جلوی بقیه انقدر طولانی جین رو نبوسیده بود.....
اما خجالت اصلا توی صورت جین دیده نمیشد....بلکه برعکس چند دقیقه پیش خیلی هم راضی بود......
+ماشالا....ماشالا.....استادی ها جین اوپا.....یه لحظه فکر کردم کیدراما میبینم.....اگر بازیگر میشدی بهت لقب سلطان کیس کیدراما رو میدادن.....
جین لبخند کوتاهی زد.....
جیسو دوباره دست به بطری برد و چرخوندش.....
^تهیونگ و فلورا.......خب تهیونگ بپرس
صورت تهیونگ برخلاف همیشه خیلی جدی و ترسناک بود
٪جرئت یا حقیقت
فلورا نفس عمیقی کشید و جواب داد
$حقیقت....
تهیونگ دستگاه دروغ سنج رو جلوی فلورا گذاشت و گفت......
٪تو جونگ کوک رو دوست داری؟
همه از سوال تهیونگ تعجب کردن.....
جونگ کوک با بهت نگاهش رو بین هر دو میچرخوند.....
با خودش فکر میکرد واقعا هدف تهیونگ از پرسیدن این سوال چی بود....
فلورا که دست و پاش رو گم کرده بود من و من میکرد ........
÷خیلی خب بچرخونش.......
جیسو دستی به بطری برد و چرخوندش .......
چرخ زد و چرخ زد و چرخ زد......
^تهیونگ و......
جیسو نگاهی به رو به روی تهیونگ انداخت......خالی بود.....
تهیونگ نگاهی به جای خالی انداخت و گفت.....
٪فلورا کجاست؟چرا هنوز نیومده؟......
$من اینجام.....
همه با صدای فلورا به سمتش برگشتن.....
دخترک رفت و توی جای خالی دقیقا رو به روی تهیونگ نشست.....
تهیونگ که اخماش توی هم بود ازش پرسید....
٪چیزی شده؟
$نه....چیزی نشده.....
خوب میدونست که فایده ای نداره با فلورا بحث کنه......
اما قشنگ متوجه بود که حال فلورا خوب نیست
زیر چشمهاش گود افتاده بود و قرمز بود و چشم هاش مثل کاسه ی خون شده بود......مطمئن بود گریه کرده......دلیلشم حدس میزد.....اما دیگه ادامش نداد......
^خیلی خب.....
جیسو دوباره بطری رو چرخوند......
چرخید و چرخید و چرخید....
÷خب.....جین اوپا و ا/ت.....
ا/تی چشمهاش رو ریز کرد و گفت
+جرئت یا حقیقت؟(راستش نمی دونستم کره ای ها چه بازی مثل جرئت حقیقت دارن.....بخاطر همین تصمیم گرفتم از همون اسم و روش بازی خودمون استفاده کنم.....)
جین سینشو صاف کرد و گفت
€جرئت....
+به به......خیلی خب.....(دست به سینه شد)........جیسو اونی رو ببوس!.....
جین که تعجب کرده بود سریع پرسید
€چی؟
+گفتم جیسو اونی رو ببوس.....
€آخه اینجا؟
+آره مگه چیه؟........اصلا باید ۳ دقیقه کامل ببوسیش.....
€یاااااا......کیم ا/ت
+همین که گفتم.....(لیوان مشروب بزرگی رو دستش گرفت و به جین نشون داد)
وگرنه یه لیوان پر منتظر توعه و یه لیوان دیگه ای هم منتظر جیسو اونی.....
€آخه......
+آخه نداره دیگه.....الان که هیسو خوابه.....دیگه هیچ بهانه ای ندارید....
جین بلند شد و به سمت جیسو رفت.....
جیسو نگاهی به جین انداخت و لبخند کمرنگی زد.....
جین خیلی آروم لب های پفکیش رو روی لب های جیسو قرار داد......
+خیلی خب......زمان میگیرم....
اول هر دو هيچ حرکتی نمیکردن.....اما بعد از چند ثانیه جین زبونش رو داخل دهن همسرش فرو و برد و هر دو بوسه ی رمانتیکی رو شروع کردن.....
کم کم چشم هاشون بسته شد و ترجیح دادن فقط در بوسه ی شیرینشون غرق بشن.....
مدت ها بود یه اینجور عشق بازی با همدیگه نداشتن....پس حتما برای هر دوشون شیرین بوده....
ا/ت نگاهی به ساعتش انداخت.....از ۳ دقیقه گذشته بود....اما وقتی دید هر دو غرق در بوسیدن هم هستن.....ترجیح داد سکوت کنه و فقط تماشا کنه.....گاهی اوقات دلش می خواست یه همچین کاری با تمام عشق و علاقه با جونگ کوک انجام بده......اما حیف.....حیف که تقدیر روزگار اینجوری براش رقم خورده بود....
بعد از بوسه ای طولانی هر دو با کم آوردن نفسشون از همدیگه جدا شدن.....
دوباره چشم هاشون در هم قفل شد و لبخند کوتاهی زدن....
جین برگشت سر جاش نشست.....اما جیسو سرخ شده بود......تا حالا جلوی بقیه انقدر طولانی جین رو نبوسیده بود.....
اما خجالت اصلا توی صورت جین دیده نمیشد....بلکه برعکس چند دقیقه پیش خیلی هم راضی بود......
+ماشالا....ماشالا.....استادی ها جین اوپا.....یه لحظه فکر کردم کیدراما میبینم.....اگر بازیگر میشدی بهت لقب سلطان کیس کیدراما رو میدادن.....
جین لبخند کوتاهی زد.....
جیسو دوباره دست به بطری برد و چرخوندش.....
^تهیونگ و فلورا.......خب تهیونگ بپرس
صورت تهیونگ برخلاف همیشه خیلی جدی و ترسناک بود
٪جرئت یا حقیقت
فلورا نفس عمیقی کشید و جواب داد
$حقیقت....
تهیونگ دستگاه دروغ سنج رو جلوی فلورا گذاشت و گفت......
٪تو جونگ کوک رو دوست داری؟
همه از سوال تهیونگ تعجب کردن.....
جونگ کوک با بهت نگاهش رو بین هر دو میچرخوند.....
با خودش فکر میکرد واقعا هدف تهیونگ از پرسیدن این سوال چی بود....
فلورا که دست و پاش رو گم کرده بود من و من میکرد ........
۴۸.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.