part لجبازیتاعشق

#part_7 #لجبازی_تا_عشق



شروین

وااااای خداا چیکار کردم من اووف
آتنا:بیشعوووور چرا زدیش وحشششی؟
سارا:خاک تو سرتون خاک تو سر تو بیشتر مازیار مثلا خواهرته
مازیار:الان من چیکار کنم می‌گی؟
آتنا:اگه ممکنه دستمون و ول کنید بریم ببینیم این ملیکا چی می‌گه
مازیار و آرژین دستشون و ول کردن او دوتا با دو ملیکا ملیکا گویان رفتن پیشش
من:خب حالا واسه مهمانی که ارسلان دعوتمون کرد چیکار کنیم؟
مازیار:مهمانی که ارسلان دعوتتون کرده تولد بچه‌ی برادر ارسلانه یعنی رها کوچولو دختر خالم واسه همین اومدیم بازار تا ملیکا لباس بخره
آرژین بیا بریم تو مغازه ها لباس دخترونه‌ی قشنگ واسش بگیرید از دلش در بیارید خب
من:برم واسه اون عزرائیل(ملیکا) لباس بخرم؟؟
مازیار:اهم فکر کنم اون عزرائیل خواهر منه اگه اشتباه نکنم ها . ولی با نظر آرژین موافقم
من:لعنتی اوووووف باشه بریم‌واسه عزرائیل خانم لباس بخریم
دیدگاه ها (۳۰)

#part_8 #لحبازی_تا_عشقملیکابیشعور عوضی ب چ جرعتی من و زد آخه...

#part_9 #لجبازی_تا_عشقشرویناووووف ی لباس قشنگ پیدا نمیشه این...

#part_6 #لجبازی_تا_عشقمازیار:آجی جونم خواهریم ببخشید دیگههه ...

#part_5 #لجبازی_تا_عشقیه لبخند الکی و زوری زدم که یکی‌از دزد...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط