part لجبازیتاعشق

#part_5 #لجبازی_تا_عشق


یه لبخند الکی و زوری زدم که یکی‌از دزد ها گفت
-:تاحالاکه صاحب‌نداشت
شروین:کی‌گفته؟‌ از‌همون اولش هم من صاحبش‌بودم. شروین اومد دستش رو دور بازوم حلقه کرد و من و چسبوند به خودش. واااای‌خدا خفه شدم
-:آهان اون وقت کی‌شما صاحبش‌شدی؟
شروین:اونش‌دیگه به فضولش‌مربوط‌نیس
من:عهههه‌بسه اه شما سه تا خر رم کرده هم برید هر‌قبرستونی که ازش‌اومدین اهههه
دست شروین هم باز کردم؟از دورم رفتم سارا و آتنا رو هم باز کردم
من:دخترا بیایین بریم
اون سه تا اوسکل همون خر ها رفتن و اون سه تا
روباهه مکار(مازیار)و گربه نره و هاپوکومار هم اومزن دنبالمون
مازیار:ملیییکا ممملللیککااا خواهرم‌وایسا یهه لحظه ملیکا باتوعم هااا
من:مازیار برو گمشو که اصلا حوصلت رو ندارم فقط گمشووو
مازیار:پسرا یه کاری کنید دیگه اه
من:آهای دخترا بیاین دیگه
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم که دیدم آرژین دست آتنا رو گرفته و مازیار دست سارا رو و نمی‌زارن این دوتا بیان اووووف
من:خب‌ نیاین ایش
که شروین اومد دست منم کشید ببره پیشه اون چهارتا اسکول
من:هیی هاپوکومار ولم کن هاااپوکماار ولمم کن
شروین:خانم کوچولو حوصله‌ی جر و بحث با کسی که از خودم پنج سال کوچیک تره رو ندارم پس‌راه بیفت
من:هاپوکومار حالا همچین می‌گی‌پنج سال بزرگ تر انگار پنجاه سال کوچک ترم ازش ایش خالا خوبه هم سن داداش خره خودمی‌ها ولم کن هاپو ولممم کن
شروین:زود باش راه برو اه
به زور رفتم دنبالش پیشه اون چهارتا اسکل تر از‌خودش اه
دیدگاه ها (۱۳)

#part_6 #لجبازی_تا_عشقمازیار:آجی جونم خواهریم ببخشید دیگههه ...

#part_7 #لجبازی_تا_عشقشروینوااااای خداا چیکار کردم من اووفآت...

#part_4 #لجبازی_تا_عشقملیکااووووف ای خدا چرا انقدر این این م...

#part_3 #لجبازی_تا_عشقشرویناووو‌‌ف پس چرا نیومد این مازیار ا...

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

#Gentlemans_husband#season_Third#part_267همه باهم اهانی زمزم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط