part لجبازیتاعشق

#part_6 #لجبازی_تا_عشق



مازیار:آجی جونم خواهریم ببخشید دیگههه عی بابا
من:نمی‌بخشم اَه
اومدم برم که یهو شروین دوباره دستم و گرفت
من:مااااازیاااااار بگو هاپوکومارت ولممم کنهههههه
شروین:خیلی پر رو شدی ها هی هیچی به نمی‌گم هی پر رو تر می‌شی هاااا
من:اصلا دلم می‌خواد تو‌ برگ کدوم درختی؟
شروین:ببین می‌زنم تو دهنت هاااااا
من:جرعتشو نداری
آتنا:بس کنید لطفا
من:نه می‌خوام ببینم چه گوهی می‌خواد بخوره این
شروین:میزنم تو دهنت ها دختره پر رو فکر کردی چون پیش اونا گفتم ماله مانی فکر کردی عاشق چشم و ابروتم؟
من:می‌خوام صدددد سال سیاه هاپوکوماری مثله تو عاشقـ......
اوه خدا چه غلطی کرد؟ زد تو دهنم؟
با غضب فراون و داد وحشتناکی گفتم
من:تـــــو چه گوههههی خوردی الااااان؟
مازیار:شروووین؟چرا زدیش؟این و کسی جرعت نمی‌کنه چیزی بهش بگه چه برسه کتکش بزنه
من رفتم از جمعشون با داد گفتم
من:هنوووووز همون هاپوکوماری تلافی می‌کنم ببببددد جوووووور
دیدگاه ها (۱۲)

#part_7 #لجبازی_تا_عشقشروینوااااای خداا چیکار کردم من اووفآت...

#part_8 #لحبازی_تا_عشقملیکابیشعور عوضی ب چ جرعتی من و زد آخه...

#part_5 #لجبازی_تا_عشقیه لبخند الکی و زوری زدم که یکی‌از دزد...

#part_4 #لجبازی_تا_عشقملیکااووووف ای خدا چرا انقدر این این م...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

سه پارتی (درخواستی) P2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط