اسپری شب پارت

اسپری شب: پارت ۳

خب چیشد که من رسیدم اینجا؟ شدم این؟ بزارید براتون تعریف کنم.

راستش از خونمون، خیلی چیزا رو یادم نیست.
مثلاً اسم محله‌مون چی بود، یا این‌که خونه‌مون چندتا پنجره داشت.
ولی یه چیزایی هست که… هنوزم گاهی تا صبح بیدار نگهم میدارن و باعث میشن خواب از سرم بپره.

صدای خنده مامان وقتی دستم از توی ظرف رنگی بیرون می‌کشیدم.
نقاشی‌هام روی دیوارای آشپزخونه.
و لی‌لی… اون چشم‌های درشت و کنجکاوش.

یه بار بهم گفت:
ــ رایدر، اگه روزی مامان‌و‌بابا نباشن، من مراقبتم. چون تو داداش کوچولوی منی، خب؟

اون حادثه، اون شب، صدای بارون نمی‌اومد… ولی کوچه‌ها بوی بارون داشتن.
صدای پای بابا تو حیاط بود. مامان داشت با اون رادیوی قدیمی کلنجار می‌رفت.
من روی زمین نشسته بودم. با چندتا مداد شمعی که ته‌شون مونده بود، یه طرح نصفه‌نیمه می‌زدم روی یه تکه مقوا.

لی‌لی اومد و با یه مدادشمعی رنگ طلایی خط انداخت وسط کارم.
ــ خورشید اینجا باید باشه!

ــ نه! این طرح شب بود!

ــ خب، شبتون یه ذره خورشید می‌خواد.

خندیدم. یا شاید اون خندید.
مهم نیست… فقط یادمه اون لحظه، هیچ‌چیز کم نبود.

تا وقتی اون نور اومد.

اول صدای فریاد یه زن غریبه بود. بعد صدای غرش.
بعد دیوار لرزید. شیشه پنجره شکست.

مامان با یه حرکت منو از زمین بلند کرد و داد زد:
ــ لی‌لی! برو پیش پدرت!

نفهمیدم چی شد.
صداها یکی‌یکی محو شدن.
یه چیزی داغ بود.
یه چیزی سنگین افتاد.
و بعد…

...همه‌چی خاکستری شد.
دیدگاه ها (۳)

اسپری شب: پارت ۴هوا، بوی سوختن می‌داد.نه از اون بوی دل‌چسب آ...

اسپری شب: پارت ۵سه روز گذشته بود، شاید هم چهار روز...من دیگه...

اسپری شب: پارت 2لکسی تا منو دید، یه تای ابروش بالا پرید.اسپر...

اسپری شب: پارت1شب...اونجاییه که همه محو می‌شن. صداها، صورتا،...

پارت : ۷۵

همیشگی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط