پارت
#پارت۸۴
با اینکه نمیدونستم چیکارم داشت ولی گفتم
_بله حتما.خیلیم خوشحال میشم.
_پس فعلا دخترم
_خدافظ
خانوم تپلی بود و چادری.صورتش به دل مینشست.خونه رو ازون حالت دراوردم و مرتب کردم.یکم شربت درست کردم. میوه و شیرینی هایی که از قبل داشتم رو توی ظرف چیدم.یه تیشرت سفید با شلوار جین هم پوشیدم چون میدونستم تنها میاد.یکم بعد زنگ واحد به صدا درومد.از چشمی نگاه کردم.تنها بود.درو باز کردم تا بیاد تو.بعد از سلام و احوال پرسی روی مبلی نشست منم مشغول پزیرایی شدم.
_چند دیقه بیا بشین اینجا دخترم.زحمت نکش
_خواهش میکنم.
بعد از پذیرایی روبروش نشستم.
_خب نمیدونم از کجا شروع کنم.شما خونوادت کجان؟
_خونوادم شهرستان هستن
_خب تو یه دختر تنها چرا اومدی یه شهر بزرگ؟
_به خاطر اینکه...کارم...اینجاست و ... به خاطر کار اومدم
_اها. بعد شغلت چیه عزیزم؟
چرا انقدر سوال میپرسید؟دیگه داشت کلافم میکرد.
_من شغلم ازاده.توی یه بوتیک کار میکنم
چند بار سرشو تکون داد و گفت
_دخترم توی اون شب مهمونی...والا چطور بگم...پسرم ،سهیل، از شما خوشش اومد...منم گفتم وقتی خونوادتون تشریف اوردن یک شب مزاحمتون بشیم برای خاستگاری...
چشمام تا جایی که جا داشت گشاد شده بود.نمیدونستم گریه کنم،بخندم،صبانی شم.نمیدونستم باید چیکار کنم.
_جوابت چیه عزیزم؟
یه لحظه تصویر خانوم فرحمند وقتی که میفهمید من یه فضایی ام اومد جلو چشمام.ناخوداگاه زدم زیر خنده.باتعجب نگام کرد.دست خودم نبود همش چهرش میومد جلو چشمام.لابلای خنده هام گفتم
_ببخشید...خانوم فرحمند
تک خنده ای کردم و با همون نیش بازم گفتم
_من...اممم چطوری بگم...من معذرت میخام ازتون ولی...من نه فرصت فکر کردن دارم نه قصدشو نه شرایطشو...اخه میدونین؟من یه خورده...چیزه...
حرفمو قطع کرد و گفت
_من الان ازت جواب نمیخام...فکراتو که کردی بعد ازت میپرسم.ولی خوب فکراتو بکن
لبخندی زد و گفت
_فعلا دیگه مزاحمت نمیشم.از چهرت معلومه که خسته ای دخترم.خدافظ
از جام بلند شدم و بدرقش کردم.درو که بستم افتادم رو زمین.دلمو گرفته بودم و قهقهه میزدم.فکرشو میکردم که بفهمن من یه زمینی ام.یه فضایی.دلم یخاست بدونم اون موقعم میومد خواستگاری پسرش؟ازون گذشته،من یک بار برای چند دقیقه بیشتر این اقا سهیلو ندیدم بعد ایشون چطوری بعدچند روز مادر گرامشو فرستاده خواستگاری من؟
جواب من که معلوم بود نه هست.ولی این موضوع یکم عجیب بود.حس میکنم مادره بدون نظر خواستن از پسرش اینکارو کرده.حالا قضیه هرجور که بوده من جوابم صددرصد منفی بود.
با اینکه نمیدونستم چیکارم داشت ولی گفتم
_بله حتما.خیلیم خوشحال میشم.
_پس فعلا دخترم
_خدافظ
خانوم تپلی بود و چادری.صورتش به دل مینشست.خونه رو ازون حالت دراوردم و مرتب کردم.یکم شربت درست کردم. میوه و شیرینی هایی که از قبل داشتم رو توی ظرف چیدم.یه تیشرت سفید با شلوار جین هم پوشیدم چون میدونستم تنها میاد.یکم بعد زنگ واحد به صدا درومد.از چشمی نگاه کردم.تنها بود.درو باز کردم تا بیاد تو.بعد از سلام و احوال پرسی روی مبلی نشست منم مشغول پزیرایی شدم.
_چند دیقه بیا بشین اینجا دخترم.زحمت نکش
_خواهش میکنم.
بعد از پذیرایی روبروش نشستم.
_خب نمیدونم از کجا شروع کنم.شما خونوادت کجان؟
_خونوادم شهرستان هستن
_خب تو یه دختر تنها چرا اومدی یه شهر بزرگ؟
_به خاطر اینکه...کارم...اینجاست و ... به خاطر کار اومدم
_اها. بعد شغلت چیه عزیزم؟
چرا انقدر سوال میپرسید؟دیگه داشت کلافم میکرد.
_من شغلم ازاده.توی یه بوتیک کار میکنم
چند بار سرشو تکون داد و گفت
_دخترم توی اون شب مهمونی...والا چطور بگم...پسرم ،سهیل، از شما خوشش اومد...منم گفتم وقتی خونوادتون تشریف اوردن یک شب مزاحمتون بشیم برای خاستگاری...
چشمام تا جایی که جا داشت گشاد شده بود.نمیدونستم گریه کنم،بخندم،صبانی شم.نمیدونستم باید چیکار کنم.
_جوابت چیه عزیزم؟
یه لحظه تصویر خانوم فرحمند وقتی که میفهمید من یه فضایی ام اومد جلو چشمام.ناخوداگاه زدم زیر خنده.باتعجب نگام کرد.دست خودم نبود همش چهرش میومد جلو چشمام.لابلای خنده هام گفتم
_ببخشید...خانوم فرحمند
تک خنده ای کردم و با همون نیش بازم گفتم
_من...اممم چطوری بگم...من معذرت میخام ازتون ولی...من نه فرصت فکر کردن دارم نه قصدشو نه شرایطشو...اخه میدونین؟من یه خورده...چیزه...
حرفمو قطع کرد و گفت
_من الان ازت جواب نمیخام...فکراتو که کردی بعد ازت میپرسم.ولی خوب فکراتو بکن
لبخندی زد و گفت
_فعلا دیگه مزاحمت نمیشم.از چهرت معلومه که خسته ای دخترم.خدافظ
از جام بلند شدم و بدرقش کردم.درو که بستم افتادم رو زمین.دلمو گرفته بودم و قهقهه میزدم.فکرشو میکردم که بفهمن من یه زمینی ام.یه فضایی.دلم یخاست بدونم اون موقعم میومد خواستگاری پسرش؟ازون گذشته،من یک بار برای چند دقیقه بیشتر این اقا سهیلو ندیدم بعد ایشون چطوری بعدچند روز مادر گرامشو فرستاده خواستگاری من؟
جواب من که معلوم بود نه هست.ولی این موضوع یکم عجیب بود.حس میکنم مادره بدون نظر خواستن از پسرش اینکارو کرده.حالا قضیه هرجور که بوده من جوابم صددرصد منفی بود.
- ۱.۲k
- ۰۵ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط