من برات مهم نیستم؟)
من برات مهم نیستم؟)
پارت 15
فیلیکس در شرکت خود مشغول کاراش بود و همچین همش تو ذهنش رفتاره همسرش بود
چرا اینجوری رفتار میکنه مگه من چیکار کردم
هرچی فکر میکرد ولی به هیچ نتیجه ای نمیرسید که زنش ازش ناراحت شده
با تقه در به خودش اومد با همون جدیت همیشگی اش گفت
فیلیکس :بله
با باز شدن در سونگمین در چهار پوب در ظاهر شد فیلیکس گفت
فیلیکس : شما هم وقت گیر اوردین
سونگمین خندیی کرد و گفت
سونگمین : بیخیال اومدم در باره یه چیزه خیلی مهمی حرف بزنیم
فیلیکس از پشته میزش بلند شد و سمته سونگمین رفت با صدایه بشم گفت
فیلیکس : بشین چی میخوری
سونگمین : قهوه تلخ
فیلیکس گوشیش رو برداشت و بعد از سفارش دادن دوتا قهوه تلخ روبه سونگمین کرد
فیلیکس : خوب چیشده
سونگمین : راستش نمیدونم از کجا شروع کنم
دوستش اخم کرد و گفت
فیلیکس : میدونی که خوشم نمیاد حرفی رو می پیچونی
سونگمین : باشه بابا میگم
تق در نظر هر دو شون رو جلب کرد آب دارچی وارده اوتاق شد و سینی قهوه رو جلویه فیلیکس و سونگمین گذاشت و بعد از اوتاق خارج شد فیلیکس با همون لحنه عصبی اش گفت
فیلیکس : کیم سونگمین درست حرف بزن
سونگمین: ات فکر میکنه تو بهش خیانت میکنی
فیلیکس با آینکه همچین کاری نکرده بود بود و اصلا هیچ وقت هم همچین کاری با همسرش نمیتونه بکن چون همچین کاری نکرده بود با خونسردی گفت
فیلیکس: چرا همچین فکری میکنه
رفیقش صادقانه گفت
سونگمین: خوب معلومه دیشب وقتی اون دختره رو بغل گرفته بودی شما رو دید تازه بیول هم میدونه اون خیلی از دستت عصبانیه حتی من میترسم یه وقتی منو به نگاه تو نگیره
فیلیکس فنجون قهوه اش رو برداشت و به مبل تکیه داد
فیلیکس : الکی فکر کرده من با هیچ کس ر*ابطه ندارم
سونگمین: خوب ات که حرفتو باور نمیکنه
فیلیکس: میبینیم
بعد از خوردنه قهوه اش رفیقش رو کرد از شرکت رفت بیرون
و به سمته عمارت راهی شد
_________________
همین که رسید بدونه حرفی سمته اوتاقش رفت با نبوده همسرش مواجه شد با صدایه بلند اسمش رو صدا زد
فیلیکس : ات
ات که مشغول درست کردنه نهار بود با صدایه شوهرش شک شد و پیشبند خودش رو باز کرد و زود رفت سمته اوتاقش وارده اوتاق شد
ات: بله
ادامه دارد
پارت 15
فیلیکس در شرکت خود مشغول کاراش بود و همچین همش تو ذهنش رفتاره همسرش بود
چرا اینجوری رفتار میکنه مگه من چیکار کردم
هرچی فکر میکرد ولی به هیچ نتیجه ای نمیرسید که زنش ازش ناراحت شده
با تقه در به خودش اومد با همون جدیت همیشگی اش گفت
فیلیکس :بله
با باز شدن در سونگمین در چهار پوب در ظاهر شد فیلیکس گفت
فیلیکس : شما هم وقت گیر اوردین
سونگمین خندیی کرد و گفت
سونگمین : بیخیال اومدم در باره یه چیزه خیلی مهمی حرف بزنیم
فیلیکس از پشته میزش بلند شد و سمته سونگمین رفت با صدایه بشم گفت
فیلیکس : بشین چی میخوری
سونگمین : قهوه تلخ
فیلیکس گوشیش رو برداشت و بعد از سفارش دادن دوتا قهوه تلخ روبه سونگمین کرد
فیلیکس : خوب چیشده
سونگمین : راستش نمیدونم از کجا شروع کنم
دوستش اخم کرد و گفت
فیلیکس : میدونی که خوشم نمیاد حرفی رو می پیچونی
سونگمین : باشه بابا میگم
تق در نظر هر دو شون رو جلب کرد آب دارچی وارده اوتاق شد و سینی قهوه رو جلویه فیلیکس و سونگمین گذاشت و بعد از اوتاق خارج شد فیلیکس با همون لحنه عصبی اش گفت
فیلیکس : کیم سونگمین درست حرف بزن
سونگمین: ات فکر میکنه تو بهش خیانت میکنی
فیلیکس با آینکه همچین کاری نکرده بود بود و اصلا هیچ وقت هم همچین کاری با همسرش نمیتونه بکن چون همچین کاری نکرده بود با خونسردی گفت
فیلیکس: چرا همچین فکری میکنه
رفیقش صادقانه گفت
سونگمین: خوب معلومه دیشب وقتی اون دختره رو بغل گرفته بودی شما رو دید تازه بیول هم میدونه اون خیلی از دستت عصبانیه حتی من میترسم یه وقتی منو به نگاه تو نگیره
فیلیکس فنجون قهوه اش رو برداشت و به مبل تکیه داد
فیلیکس : الکی فکر کرده من با هیچ کس ر*ابطه ندارم
سونگمین: خوب ات که حرفتو باور نمیکنه
فیلیکس: میبینیم
بعد از خوردنه قهوه اش رفیقش رو کرد از شرکت رفت بیرون
و به سمته عمارت راهی شد
_________________
همین که رسید بدونه حرفی سمته اوتاقش رفت با نبوده همسرش مواجه شد با صدایه بلند اسمش رو صدا زد
فیلیکس : ات
ات که مشغول درست کردنه نهار بود با صدایه شوهرش شک شد و پیشبند خودش رو باز کرد و زود رفت سمته اوتاقش وارده اوتاق شد
ات: بله
ادامه دارد
۳.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.