من برات مهم نیستم؟)
من برات مهم نیستم؟)
پارت 14
ات : آقا لی میدونن
خدمتکار: نه آقا لی صبحونه میخورن نمیتونم مزاحمشون بشم
ات : برو بهش بگو بیاد
خدمتکار : چشم
از رویه صندلی بلند شد و سمته در رفت وقتی در اوتاق رو باز کرد بیول رو در راه پله ها دید رفت سمتش
ات : خوش اومدین بفرمائید
بیول : ببخشید نمیخواستم مزاحمتون بشم ولی میخواهم باهاتون حرف بزنم اگه میشه نریم سالون
آت از رفتاره بیول شک شد
ات : باشه بریم اوتاقم من
____________________
بیول : میشه ما و شما رو بزاریم کنار
ات : حتما
بیول : ببین من اصلا از دخترایه خوشم نمیاد که شوهرشون بهشون خیانت میکنن اما اون ها میدونن ولی هیچی نمیگم ترو خدا همچین کاری
ات نزاشت بیول حرفشو کامل کنه
ات : از اینکه به فکرمی ممنونم
بیول: ات لطفا خواهش میکنم ازش طلاق بگیر
با حرفه بیول سکوت کرد و نگاهش رو به پایین داد با بغض گفت
ات : نمیتونم
بیول با حرص گفت
بیول: ات لطفا من کمکت میکنم
ات : نه
بیول ناراحت گفت
بیول : باشه من روت فشار نمیارم هر وقت خواستی میتونی بهم زنگ بزنی من از سونگمین شنیدم که هیچ دوستی نداری هر وقت میخواستی با یکی حرف بزنی بهم بگو خیلی ازت ممنونم این شماره منه بهم زنگ بزن
ات خنده فیکی کرد و گفت
ات : خیلی ازت ممنونم
هر دو از رویه صندلی بلند شدن راهی در اوتاق شدن که فیلیکس وارده اوتاق شد شکه به بیول و ات نگاه میکرد
فیلیکس : خانم یون خوش اومدین
بیول عصبی به چهره فیلیکس نگاه کرد
بیول : خیلی ممنونم
و سمته سالون قدم برداشت تا دم دره عمارت ات همراهش میرفت بیول سرشو سمته ات کرد
بیول : از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم
ات : منم همینطور
بیول از عمارت خارج شد ات سمته پله ها قدم برداشت با دید فیلیکس هیچ عکسل عملی نشون نداد و انگار که هیچ کسی اینجا نبود ات از کناره فیلیکس رد شد فیلیکس پشته سرش به ات نگاه کرد که برعکس همیشه رفتار کرد و رفت سمته اوتاقش
ادامه دارد
پارت 14
ات : آقا لی میدونن
خدمتکار: نه آقا لی صبحونه میخورن نمیتونم مزاحمشون بشم
ات : برو بهش بگو بیاد
خدمتکار : چشم
از رویه صندلی بلند شد و سمته در رفت وقتی در اوتاق رو باز کرد بیول رو در راه پله ها دید رفت سمتش
ات : خوش اومدین بفرمائید
بیول : ببخشید نمیخواستم مزاحمتون بشم ولی میخواهم باهاتون حرف بزنم اگه میشه نریم سالون
آت از رفتاره بیول شک شد
ات : باشه بریم اوتاقم من
____________________
بیول : میشه ما و شما رو بزاریم کنار
ات : حتما
بیول : ببین من اصلا از دخترایه خوشم نمیاد که شوهرشون بهشون خیانت میکنن اما اون ها میدونن ولی هیچی نمیگم ترو خدا همچین کاری
ات نزاشت بیول حرفشو کامل کنه
ات : از اینکه به فکرمی ممنونم
بیول: ات لطفا خواهش میکنم ازش طلاق بگیر
با حرفه بیول سکوت کرد و نگاهش رو به پایین داد با بغض گفت
ات : نمیتونم
بیول با حرص گفت
بیول: ات لطفا من کمکت میکنم
ات : نه
بیول ناراحت گفت
بیول : باشه من روت فشار نمیارم هر وقت خواستی میتونی بهم زنگ بزنی من از سونگمین شنیدم که هیچ دوستی نداری هر وقت میخواستی با یکی حرف بزنی بهم بگو خیلی ازت ممنونم این شماره منه بهم زنگ بزن
ات خنده فیکی کرد و گفت
ات : خیلی ازت ممنونم
هر دو از رویه صندلی بلند شدن راهی در اوتاق شدن که فیلیکس وارده اوتاق شد شکه به بیول و ات نگاه میکرد
فیلیکس : خانم یون خوش اومدین
بیول عصبی به چهره فیلیکس نگاه کرد
بیول : خیلی ممنونم
و سمته سالون قدم برداشت تا دم دره عمارت ات همراهش میرفت بیول سرشو سمته ات کرد
بیول : از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم
ات : منم همینطور
بیول از عمارت خارج شد ات سمته پله ها قدم برداشت با دید فیلیکس هیچ عکسل عملی نشون نداد و انگار که هیچ کسی اینجا نبود ات از کناره فیلیکس رد شد فیلیکس پشته سرش به ات نگاه کرد که برعکس همیشه رفتار کرد و رفت سمته اوتاقش
ادامه دارد
۳.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.